محتملاً وقتی که یک محقق در حوزه اقتصاد [و همچنین در سایر حوزههای علوم اجتماعی] از نظریات متداول اقتصادی [یا سایر نظریات در علوم اجتماعی] در تحلیلهای خود بهره میگیرد، این فرض را با خود دارد که مجموعه مطالعات حوزه تخصصیاش چیزهایی از جنس علم بوده و به بیان برخی کتب آموزشی اقتصاد، مطالبی از جنس خوبی، بدی،بایستگی و اخلاقی نیستند.
برای تحلیل این ایده، دو حالت را در نظر خواهیم گرفت و در هر دو به بررسی آن خواهیم پرداخت؛
1. علم، خالی از ارزشها، باورهای فردی، اخلاقیات، کشش های دلبخواهانه و تعلقات انسانهاست. در این حالت، علمی بودن معنایی جهانشمول میگیرد؛ نظریه پردازان اقتصادی، افرادی نیستند که براساس تمایلات فردی خودشان عمل کرده و صرفاً از میزان و جهت روابط میان متغییرهای اقتصادی و رفتاری بحث به میان میآورند؛ اینجا بحث از واقعیات و گزارههای ناظر به واقع* از این منظر اقتصاد، اقتصاد است؛ اسلامی، مسیحی و ملحدانه ندارد. حال اگر این تفسیر از علمی بودن را بپذیریم و قائل به علمی بودن به معنای بهرهگیری از روش تجربی و نیز خالی بودن روش تجربی از هرگونه گرایشهای ارزشی باشیم، آیا مجموعۀ مطالعات اقتصادی نیز از چنین ویژگیهایی برخوردارند؟ به دیگر بیان آیا نظریات اقتصادی و پژوهشهایی که توسط اقتصاددانان صورت میگیرد، خالی از ارزش بوده و دلالتی بر هیچ مؤلفۀ ارزشی، اخلاقی یا تعلقات نظریه پردازان و پژوهشگران ندارد؟ در پاسخ به این سؤال میتوان به مجموعه مطالعات اقتصاددانان رجوع نمود. علیرغم فرض «خالی از ارزش بودن روش مورد استفاده توسط اقتصاددانان»، باز برخی نظریات و تحلیلهای اقتصادی گرانبار از ارزشها و تعلقات افراد است. به بیانی سادهتر و تسامحی میتوان لااقل برخی تحلیلهای موجود در علم اقتصاد را ایدئولوژیک تلقی نمود. گرچه توضیحات بیشتر از اینجا قابل پیگیری است، اما به طور ساده و خلاصه باید اعلام داشت که آنچه در بسیاری از مطالعات علم اقتصاد قابل دریافت است، از منظر اخلاقی** در چارچوب نظریه یا نظریات خاص اخلاقی قرار می گیرد. مجموعه مطالعات متداول اقتصادی در تحلیل خود، شیوه دیدن مسائل و توصیههای سیاستی خویش از همین چارچوبهایی بهره میبرد. در کنار اهمیت چنین مواردی، باید به شاخصسازی ها براساس یا سازگار با چارچوب پیشگفته در علم اقتصاد نیز توجه داشت. به طور مثال اگر مبنایی چون پیامدگرایی یا توجه به نتایج برای اقتصاددانان مهم شد، دیگر بحث از فرایندها نشده و شاخصسازی بر آن اساس نیز منتفی خواهد شد. علاوه بر اینها، باید دقت داشت که نهادسازی براساس چنین علمی و آموزش چنین علم اقتصادی، موجب پیدایش رفتارهای انسانیِ ملائم با آن علم میشود؛افزایش ویژگیهایی چون پیگیری نفع شخصی در فرایند تحصیل در علم اقتصاد بیانگر همین امر است. بنابراین و به طور خلاصه دریافتیم که اگر هم فرض اولیۀ این بخش از صحت برخوردار باشد، باز نمیتوان به خالی از ارزش بودن مجموعه مطالعات اقتصادی حکم نمود.
2. علم، سرشار یا متأثر از ارزشها، باورهای فردی، اخلاقیات، کششهای دلبخواهانه و تعلقات انسانهاست. گرچه خود این فرض، نیازمند توضیحات فراوانی است***، اما پرواضح است که نه تنها نمیتوان از امکان آزاد اندیشی [به همان معنایی که در اذهان ماست] دفاع نمود بلکه هم از اقتصاد اسلامی میتوان سخن به میان آورد و هم از دین بودن علم اقتصاد.
نتیجه آنکه نباید نظریات اقتصادی را همچون دستگاهی منضبط، دقیق، صلب و منطقی گونه تلقی نمود که با دریافت برخی مشاهدات، گزارههای حقی را به نظریه پردازان ارائه داده، آن هم به گونه ای که هر اقتصاددانی با انجام آن مشاهدات همان حقایق را در می یابد.
*. Fact
**. منظور از اخلاقی در اینجا سلوک اخلاقی یا رفتار مبتنی بر اخلاق خوب نیست. عمل اخلاقی به معنای عمل روا، حق، درست، بایسته، خوب، کارا و ... است. از این منظر حالتهایی چون تعادل و کارایی موقعیتهایی اخلاقاً درست، روا، کارا، خوب و بایسته تلقی شده و غالب تحلیلها در این سامانه تعریف میشود. فلسفه اخلاق به ملاکهای اخلاقی بودن یک عمل پرداخته که در دل خود ملاک عمل عادلانه را دارد.
***. فقط به عنوان یک نمونه کافیست یک نظریه پرداز نوآور در علم اقتصاد را فرض کنید که با دو یا سه فرضیه یا نظریه در مقابل خود مواجه بوده که تقریباً ملاکی منطقی برای ارجحیت یکی بر دیگری ندارد. در این حالت وی چه میکند؟ آیا تمسک به ملاکهایی چون زیبایی یک نظریه، سادگی آن، امکان پذیری تبیین ریاضی آن، سادگی تبیین ریاضی آن، وجود نوعی تقارن در آن یا دلالتهای آن برای انتخاب از میان چند تبیین، خود نشاندهندۀ پربار از ارزش بودن نظریات اقتصاد نیست؟