درآمد
مبتنی بر اشاره ای که در اوائل نظریه عدالت (Rawls 2005: 8) صورت گرفته، ایده ها یا نظریات عدالت قابل تقسیم بندی به دو نوع نظریه هستند: نظریۀ آرمانی از عدالت[1] و نظریه غیرآرمانی از عدالت[2].
نظریه آرمانی عدالت دلنگران اصولی از عدالت است که به تنظیم یک جامعۀ خوش سامان[3] می پردازد؛ جامعه ای که فرض می شود در آن جامعه، هر فرد به شکل عادلانه رفتار کرده و نقش خود را در حمایت از نهادهای عادلانه به خوبی ایفا می کند. به دیگر بیان هنگام دفاع یا توجیه اصول عدالت، تمکین کامل این اصول از جانبِ افرادِ موردِ خطاب مفروض انگاشته می شود. وجه تسمیه این دسته از نظریات به آن برمی گردد که به طرح اصولی از عدالت با فرض وجود شرایط آرمانی می پردازند.
در مقابل، نظریۀ غیرآرمانی از عدالت در پی بررسی اصولی است که بر چگونگی مواجهه با بی عدالتی[4] موجود متمرکز شده یا بر پایۀ فرض تمکین جزئی[5] سامان یافته است. شاید عبارات رالز، گویاترین توصیف از این نوع نظریات باشد: «هنگامیکه می پرسیم آیا و تحت چه شرایطی ترتیبات ناعادلانه باید تحمل شود، ما با گونه ای متفاوت از پرسش مواجهیم. ما بایستی تعیین کنیم چگونه تلقی آرمانی از عدالت در مواردی که بیش از آنکه در پی تعدیلاتی در چارچوب محدودیت های طبیعی باشیم، با بی عدالتی مواجهیم به کار بسته شود، [البته] اگر به راستی [آن برداشت آرمانی از عدالت] کاربردی داشته باشد (Rawls 2005: 351).» به بیان وی مباحثی چون عدالت کیفری[6]، عدالت جبرانی[7]، ترجیح یکی از انواع بی عدالتیِ نهادی بر سایر بدیل ها، نظریۀ مجازات[8]، تمرّد وظیفه شناسانه[9] و توجیه شیوۀ مقابله با انواع حکومتهای ناعادلانه (همچون نافرمانی مدنی[10] یا مقاومت نظامی) ذیل این نظریه قرار می گیرند (Rawls 2005: 8, 315, 351). [11]
دشواری یک نظریۀ غیرآرمانی از عدالت
رالز اصول خود از عدالت یا نظریه خود از عدالت را از نوع نظریات آرمانی عدالت می داند چرا که «افراد در موقعیت نخستین بر این پندارند که اصولی که بدان ها گردن می نهند ... به نحو مؤکدی مورد تمکین و پیروی همه کس قرار خواهد گرفت. بنابراین با فرض وجود شرایط مطلوب، اصولِ عدالتِ حاصل از این تعریف آن هایی هستند که به تعریف یک جامعۀ کاملاً عادلانه می پردازند. با مسلم انگاشتن تمکین کامل، ما به یک تلقی آرمانی مشخص می رسیم (تأکیدات از آن ماست Rawls 2005: 351).»
جالب آنکه بی مهری به نظریۀ غیرآرمانی از عدالت، مختص رالز نیست. برخی دیگر از نظریهپردازان حوزۀ عدالت بر چنین مسیری طی طریق کرده اند. در اینجا به عنوان نمونه از نوزیک (2001[1974]) یاد می کنیم. از نظر اختیارگرایی چون نوزیک، یک نظم اجتماعی عادلانه به حقوق طبیعی زندگی، آزادی و مالکیت خصوصی احترام می گذارد؛ اما همۀ موقعیت های واقعی و موجود مبتنی بر دو اصل عدالت مورد نظر نوزیک نیستند؛ اصل عدالت در اکتساب و اصل عدالت در انتقال. به بیان نوزیک وجود ناعدالتی های پیشین یا همان انحراف هایی از دو اصل فوق که پیش از ما روی داده، موضوع اصلاح بی عدالتی های موجود را به پیش می کشاند. سپس وی این پرسش را طرح می کند که اگر این واقعیت وجود داشته باشد، که البته به نظر می رسد واقعیت دارد، چه باید کرد؟ شاهد مثال ما در اینجا، پاسخ درخور تأمل نوزیک است: «من شیوۀ مواجهه کامل یا به لحاظ نظری پیچیده با این موضوعات را نمی دانم (Nozik 2001[1974]: 152).»
نتیجه
با این توضیحات، چقدر باید این دشواری پیش روی یک نظریۀ عدالت را مورد تأمل قرار داد؟ آیا یک ایده پرداز در باب عدالت، نمی بایست در پی ارائه نظریه ای غیرآرمانی در باب عدالت باشد؟
[1] Ideal Theory of Justice
[2] Non-ideal Theory of Justice
[3] Well-ordered
[4] Injustice
[5] Partial compliance؛ این عبارت برگرفته از رالز است. وی هنگامی که مجموعه شرایط وضع نخستین را فهرست می کند، ذیل شرط تمکین دو حالت تمکین کامل و تمکین جزئی را ذکر کرده و مشخص میکند در وضعیت نخستین مورد نظر خویش، شرط تمکین کامل باید احراز شود Rawls (2005: 147).
[6] Criminal Justice
[7] Compensatory Justice
[8] Theory of Punishment
[9] Conscientious Refusal
[10] Civil Disobedience
[11] فیلسوف معاصر، آلن بوکانون (2007: 55) ضمن اشاره به ابداع رالز در ایجاد تمایز میان آرمانی و غیرآرمانی بودن نظریات عدالت، نظریۀ غیرآرمانی را اینگونه توصیف میکند: راهنمای عمل برخوردار از اصولی برای چگونگی مواجهه با مسائل مربوط به عدم تمکین و چگونگی حرکت به سمت تمکین کامل اصول نظریه آرمانی از عدالت.