قواعد پنهان یک تمدن
منبع: فصلنامه سمات، نوشته شده توسط سید رضا حسینی
در متون دینی به پالایش ذهن و دل تأکیده شده است و پیراستن این دو ( ذهن و دل) ، خود مقدمهای است برای شکوفایی جوانهی دینداری در وجود آدمی. اما لازم است اشاره شود که پیراستن این دو نیازمند سالمسازی محیط است، چرا که آدمی در تعامل پیوسته با محیط میباشد. و ذهن و دل او همواره از این تعامل متأثر میشود. به همین خاطر است که در دین مبین اسلام بر سالمسازی محیط تأکید فراوان شده است. چرا که سجایای انسانی در همه کَس رشد نمیکند و در انسانی که ذهن و دل او بیمار است جوانههای اخلاق و دینداری نیز میخشکد. به تعبیر استاد مطهری «عزت و آزادگی و عدالتخواهی و خیرخواه بشر بودن در همه کس رشد ندارد. در انسان شهوتران و عیّاش ، اینها رو به زبونی و فرسودگی میروند؛ در انسان از خود گذشته و از تن رهیده رشد میکنند و لذا در آنجا که انسان به شهوت و عیش و نوش گراییده است، همه سجایای انسانی مرده است و انسان در لجن سیئات اخلاقی فرو رفته است و بدان سبب جامعه و انسانها در راه سقوط میافتند.»[1]
تلقی اولیه ما از محیط آن چیری است که با چشم ظاهر میبینم اما با تأمل دقیقتر باید گفت که در ورای این محیط ظاهری فکر و اندیشهای نهفته است که کمتر بهآن توجه میکنیم، و به بررسی نسبت آن با دینداری خود میپردازیم. اما جالب است بدانیم آن فکر و اندیشه از پیش نسبت خود را با دینداری ما مشخص کرده است، و محصولات او لحظه به لحظه در زندگی کنونی به دینداری ما جهت میدهد. دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم چیزی فراتر از مظاهر صنعتی، شهری و ... است. به قول تافلر « نظام صنعتی چیزی بیش از دودکشها و خط تولید کارخانهها و تولید انبوه بود. یک نظام اجتماعی غنی و چند وجهی را تشکیل میداد که بر تمام جنبههای زندگی اثر گذارد.»[2] اساساً هر تمدنی قواعد و اصولی خاص خود را دارد که شاید حتی برای مردمانی که در آن تمدن زیست میکنند نیز چندان روشن نباشد اما به هر تقدیر بر ذهن و دل آنها تأثیر میگذارد و به زندگی آنها جهت میدهد.
دنیای امروز ما متأثر از فضایی است به نام « مدرنیته» که قواعد و اصول خاص خود را دارد و به بسیاری از فعالیتهای ما جهت میدهد، حال از این موضوع آگاه باشیم یا ناآگاه . چرا که قواعد پنهان مدرنیته بر ذهن و دل ما رسوخ کرده است و در این بستر ما به دنبال یک زندگی مطلوب دینی هستیم، و صد افسوس که به هنگام عدم موفقیت به هزار و یک علت متوسل میشویم و کمتر به این قواعد پنهان که بر ذهن و دل ما ریشه دوانده است توجه میکنیم. این قواعد پنهان مدرنیته است که حتی به فعالیتهای دینی نیز عمق و روحی غیر دینی میدهد.
برای تحقق فعالیت های دینی نیازمند بستری متناسب با آن فعالیت هستیم. به طور مثال اگر در گذشته هنرمند مسلمان، اثری هنری را خلق میکرد، از آن اثر چنان معنویتی دینی ساطع میشد که مخاطب را سراسر به عالم معنا نزدیک میکرد، چرا که آن هنر در بستر و عالمی دینی خلق شده بود. به تعبیر مرحوم دکتر محمد مددپور «هنرهای سنتی کبیر و صغیر یک عالم را اقامه میکنند، همان عالمی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در آن حضور داشته است، و آنگاه که عالمشان مستور شد یا زوال یافت، دیگر اثر انکشافی خویش را از دست داده ، به یادگارهایی از عصری گمشده و فراموش شده، تبدیل میشود.»[3]
در روزگار ما و در بستر موجود آثار دینی فاخر به شدت کاهش مییابد و اگر هنرمندی هم توانست به خلق چنین آثاری دست یازد، مسلماً از بستر موجود خود را رهانیده، و با سیر در عالمی دیگر توانسته است به خلق اثر دینی خود دست یابد. چرا که اصول و قواعد پنهان مدرنیته بستری مناسب برای خلق آثار دینی فاخر نیستند و حتی اگر در این فضا اثری دینی هم بخواهد خلق شود آن روح دینی را ندارد، به طور مثال بنای جدید واتیکان:
« بنای جدید، یعنی مرکز مذهب کاتولیک تا روزگار ما ، که به جای بنای قدیمی ویران شده در دوران رنسانس ساخته شده است نیز چندی از زیباییهای آسمانی کلیساهای جامع قرون وسطایی با خود ندارد، بلکه حال و هوای قصری را تداعی میکند که قول به قدرت جهان و همۀ ویژگیهای اومانیستی عصری که این بنا در آن ساخته میشده در آن متجلی است».[4]
در چنین فضایی حتی اگر عکس حضرت مسیح(علیهالسلام) و حضرت مریم(ع) نیز کشیده شود باز هم ردپای روح اومانیستی و بستر نفسانیت مدار انسان امروزی در آن قابل لمس است. و از همین جا است که باید گفت وقتی به فرهنگ و هنر گذشته خویش مینگریم، اگر عینکی که به چشم زدهایم را بر نداریم همه چیز را وارونه میبینیم.
هنر اصیل اسلامی را که پلی است برای نزدیکی آدمی به ساحت قدس را به گونهای هنر دنیوی میبینیم. و اساساً نمیتوانیم ارتباط حقیقی با شعر اسلامی، معماری اسلامی، تفکر اسلامی، فرهنگ و آداب و سنن اسلامی برقرار کنیم. چنین قضاوتی را به راحتی میتوانیم در نگاه برخی محققان غربی نسبت به تمدن اسلامی بیابیم. و صد افسوس که چنین نگرشی نسبت به مظاهر فرهنگی گذشته نیز در میان برخی از ما وجود دارد. اصول و قواعد پنهان مدرنیته بستری را فراهم آورده است که در آن هر چیزی که با اصول و قواعدش ناسازگار باشد به حاشیه رانده میشود.
اصول و قواعد فرهنگ و تمدن اسلامی در روح و جان مسلمین بستری را فراهم کرده بود که مسلمانان هر آنچه را که با آن اصول و قواعد متناسب نمیدیدند به صورت خود جوش به حاشیه میراندند. «در تمدن اسلامی نسبت به شعر که علاوه بر ایرانیان و عربها، در میان همۀ اقوام اسلامی دیگر، از آفریقا تا شرق آسیا، نیز منزلتی رفیع دارد، عنایت خاصی شده است با این حال، صورتهای دیگری از ادبیات مثل نوول یا داستان بلند که امروز در غرب بازار پر رونقی دارد، هرگز در میان مسلمین نبالیده است. دلیل این امر آن بوده که اینگونه اشکال ادبی، بویژه به صورتی که در قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته ، در واقع اغلب تلاشهایی برای خلق یک جهان خیالی و موهوم بوده که خواننده در آن فارغ از واقعیت خداوند سیر میکند، و اسلام همواره به نحوی اصولی با چنین خیالبافهای غفلت انگیزی مخالفت بوده است.»[5]
از سوی دیگر، مدرنیته نیز برای خود اصول و قواعدی پنهان دارد که بواسطهی آن اصول و قواعد، زمینهای فراهم میشود و در این زمینهی فراهم شده بسیاری از فکرها، ایدهها، رفتارها و ... شکل میگیرد و برای ما کاملاً عادی و بدیهی به نظر میرسد. و کمتر به ما مجال و فرصت میدهد که کمی تأمل کنیم که آیا واقعاً این فکرها، ایدهها، رفتارها و ... صحیح است یا خیر؟ به عنوان نمونه کتابهایی که با عنوان « تاریخ ادیان» به رشتۀ تحریر درمیآید، عمدتاً تحت تأثیر فضای مدرنیته به بررسی و تحلیل دینداری بشر میپردازند. و در غالب این کتابها به طور مستقیم یا غیر مستقیم این پرسش مطرح میشود که چرا بشر به دین گرایش پیدا کرد؟ این سؤال امروز برای همهی ما امری عادی و مورد قبول است و برای آن به دنبال پاسخهایی نیز میگردیم و اساساً این سؤال حتی برای متدینین ما هم سؤالی مقبول و پذیرفته شده است. اما اگر کمی تأمل کنیم درمییابیم که این سؤال جهتدار بوده و تحت تأثیر فضای مدرنیته مطرح شده است و اساساً سؤال صحیح آن است که پرسیده شود چرا برخی از افراد گرایش به بیدینی پیدا میکنند؟ آری اساساً گرایش به دین امری فطری و اصیل است و نیاز به پرسش ندارد و این بیدینی است که گونهای انحراف از مسیر طبیعی زندگی آدمی است. به تعبیر شهید مطهری « از نظر ما گرایش دینی نیازی به پرسش ندارد. آن کشش فطرت است. بلکه باید کاوش کرد که چرا بشر گرایش به بیدینی پیدا کرد؟»[6]
این گونه سؤالات، فکرها و نگرش ها تحت تأثیر همان قواعد و اصول پنهان مدرنیته است که امروز ذهن و دل ما را به خود مشغول ساخته و حتی تفکر خارج از آن قواعد و اصول را برای ما بسیار سخت کرده است. و متأسفانه در این میان حتی تصویر خداوند قادر متعال نیز تحت تأثیر آن قواعد و اصول دستخوش دگرگونی شده است.
آنچه از معنا و معنویت در این دوران گفته میشود نیز، عاری از آن عمق حقیقی و معنای ناب است، چرا که فضای زندگی امروز سراسر ناسوتی و رها از ساحت قدسی است. به همین خاطر در گوشه و کنار این عالم هستی انواع فرقهها و دستهها را میبینم که در تلاشاند تا به زندگی امروزین خود رنگی معنوی دهند، اما چه سود که اغلب آنها جز گمراهی و گرفتاری در هواهای نفسانی چیزی برای مریدان خود ندارند. و حتی در این میان پارهای از جریانهای عرفانی هم که خود را به منبع غنی و ارزشمند دینی وصل کردهاند، باز هم نتوانستهاند در مریدان خود انسانهای قدسی تربیت کنند. به تعبیر حضرت امام (رحمۀ الله علیه) « روزگار ما روزگار عرفان لفظی و به حجاب کشیده شدن قرآن است. ما در روزگار عرفان لفظی به سر میبریم . همه سخن از قدوسیت و قدسیان میگویند، اما اثری از قدوسیت و قدسیان را در زندگی خودمان نمیبینیم یا بسیار کم میبینیم»[7] چرا که قواعد پنهان مدرنیته طرحی را در انداخته که ما در آن طرح اسیریم و برای رهایی از آن راهی جز درانداختن طرحی نو نداریم.جالب آن که حتی برای فکر کردن و اندیشه ورزی با واژگان و اصطلاحاتی مواجهیم که معنای آنها با معنایی که مطلوب فرهنگ دینی است فاصله دارد. بسیاری از واژههایی که امروز در علوم انسانی و در محافل علمی کشور ما رایج است معانی را به ذهن متبادر میکنند که با معانی آن واژگان در فرهنگ دینی فاصله دارد. اساساً بین جهانبینی و زبان رابطهی نزدیکی وجود دارد. برخی واژگان در فرهنگی معنایی خاص برای خود دارد و در فرهنگی دیگر ( در صورتی که تفاوتهای ماهوی داشته باشند) اصلاً قابل فهم نیستند. بنابراین « به سختی میتوان واژۀ عربی «اجل» و «تقدیر» را که تعیینکنندهی زمان مرگ یک شخص هستند، به زبانهایی ترجمه کرد که با جهان بینیهای دارای مفهوم تقدیر، مربوط نیستند.»[8]
امروزه بسیاری از واژگان حتی واژگانی که در ظاهر دینی و ارزشی به نظر میرسند از آن معنای ارزشی خود تهی شدهاند و درون مایهای کاملاً دنیایی به خود گرفتهاند. و به راستی که این خود یکی از معنای سکولاریسم است. اصول و قواعد پنهان مدرنیته اگر چه تأثیر خود را بر معانی واژگان و لغات مصطلح در حوزۀ فرهنگ و هنر و علوم انسانی گذاشت اما به دلیل اهمیت بالای آن ، این تغییر و دگرگونی رنگ و لعاب سیاسی نیز به خود گرفت.
پروفسور مولانا در این زمینه میگوید: « یکی از بزرگترین ابزارهای سلطهگرایی غرب در دو قرن اخیر و بویژه در قرن بیستم، واژهسازی و اشاعۀ اصطلاحات و مفاهیم علوم اجتماعی است. این زبان و تفکر غرب است که بر دیگران حکومت میکند و دستور روز به اصطلاح «نخبگان» و «روشنفکران» جوامع دیگر را تشکیل میدهد».[9]
اصول و قواعد مدرنیته علاوه بر آنکه معانی واژگان را دستخوش تغییر و دگرگونی کرد و محتوای ارزشی برخی از واژگان را کاملاً دنیوی نمود، در ارائۀ الگوی زندگی و شهر مطلوب و حتی انسان کامل نیز جنبههای متعالی را تحت الشعاع جنبههای دانی و دنیوی قرار داد. از گذشتههای دور ترسیم یک مدینۀ فاضله و تصویر انسان مطلوب امری معمول و مرسوم در میان فرهنگهای مختلف بوده است . این امر هم در دورۀ باستان و هم در فرهنگ دینی و هم در عصر جدید اتفاق افتاده است. اما محتوای مدینۀ فاضله و انسان مطلوب در دوران باستان و فرهنگ دینی با آنچه در عصر جدید به تصویر درآمده کاملاً متفاوت است. آرمان شهرهای دوران باستان تصویری از خوبیها و نیکیها را پیش روی انسان مینمایاند و آدمی در چنین شهرهایی در تلاش است تا لحظه به لحظه ملکات انسانی و اخلاقی خود را ارتقاء دهد. آرمان شهرهایی هم که در فرهنگ دینی طرحریزی شدهاند از چنین ویژگیهایی برخوردارند و در تلاشاند تا آدمی به قرب الهی برسد. نمونۀ آن «شهرخدا» در آثار آگوستین است. « در دستگاه نظری آگوستین دو گروه انسان خود را مینمایانند. انسانهای برگزیده و انسانهای نفرین شده و مراد او از این دو گروه، دو شهر، و «شهر خدا» و «شهر خاکی» است. در شهر خاکی زندگی مادی، اصل و انسان ملاک است. شهروندان نیز خودخواه و مغرورند. اما شهر مینویی از معنویت روحی برخوردار است و شهروندش خدا را ملاک قرار میدهد.»[10]
اما آرمان شهرهایی که پس از دورهی رنسانس ترسیم شدهاند، عاری از حال و هوای سابق بوده است. آرمان شهرهای این دوره بستری است برای ظهور هواهای نفسانی آدمی و در این میان دیگر اعتلا و عروج آدمی برای تقرب به ملکوت الهی به فراموشی سپرده میشود. نمونهی آن را میتوان به « دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هایکسلی ویا « 1984» اثر ژرژ اورول اشاره کرد. از رنسانس به بعد گو اینکه هبوط آدمی امری مادام العمر است که تا ابد ادامه دارد. و تقرب به ساحت قدسی دیگر ذهن و دل انسان امروزی را به خود مشغول نمیدارد.
اما برای آدمی در پیش از این دوره واقعیت قدسی جایگاه و شأنی ویژه داشت:
« برای یک مسیحی واقعیت قدسی عبارت بود از خطاب و وحی خداوند. این وحی به صورت یک واقعیت وجود داشت و فرد مسیحی خود را در برابر آن مییافت. در مدرنیته این تجربه از بین رفته است. در مدرنیته اتصال آسمان به زمین وجود ندارد. این تجربه دیگر وجود ندارد که انسان در برابر یک واقعیت قدسی قرار دارد.»[11]
به هر تقدیر آدمی در هر عصری با اصول و قواعدی مواجه بوده است که به عنوان زمینه و بستری به تمام فعالیتهای او جهت داده است و اغلب این قواعد، برای اکثر افراد جامعه پوشیده است. اما جالب اینکه این قواعد به بسیاری از رفتارهای ما بدون آنکه مطلع باشیم جهت میدهد. لذا، تعیین نسبت خود با این اصول و قواعد یک ضرورت است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- علل گرایش به مادیگری، ص 177 .
[2]- موج سوم ، ص 33.
[3]- حقیقت و هنر دینی ، ص 22 .
[4]- سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ص 320 – 319 .
[5]- همان، ص 156 .
[6]- علل گرایش به مادیگری ، ص 47 .
[7]- نقل از محمد مددپور، حقیقت و هنر دینی، ص 70 – 69.
[8]- ویلیام مونتگمری وات، حقیقت دینی در عصر ما، ص 24 – 23.
[9]- ظهور و سقوط مدرن، ص 124.
[10]- اسماعیل شفیعی سروستانی، تفکر، فرهنگ و ادب، تمدن، ص 109.
[11]- محمد مجتهد شبستری، تأملاتی در قرائت انسانی از دین، ص 40