مواجهه ای با فقر از منظر اقتصاد رفتاری
مطلب زیر برگرفته از سایت ترجمان و ذیل عنوان «فقر احمق میکند!» است. این مطلب حول کتاب مولایناتان و شفیر نگاشته شده که در سال 2013 توسط انتشارات مک میلان منتشر شده است. میتوانید متن این کتاب را از اینجا بارگیری نمائید، البته توجه داشته باشید که نسخه pdf آن در دسترس نبوده و باید با نرم افزارهایی که فایل های با پسوند epub را پشتیبانی میکنند، به مطالعه آن بپردازید.
در اواخر جنگ جهانی دوم، در حالی که هزاران اروپایی از گرسنگی در حال مرگ بودند، ۳۶ نفر در دانشگاه مینسوتا داوطب شدند تا در مطالعهای که آنها را در شرایط سخت گرسنگی قرار میداد شرکت کنند. قضیه از این قرار بود که متفقین در حال پیشروی به سوی مناطق اشغال شده توسط آلمانها بودند و با افراد بسیاری روبرو میشدند که از شدت گرسنگی یکپارچه استخوان شده بودند. این نیروها نمیدانستند که از چه روشی استفاده کنند تا بتوانند بدون اینکه خطری این افراد را تهدید کند به آنها غذا برسانند. محققان دانشگاه مینسوتا به
همین منظور مطالعهای ترتیب داده بودند تا با استفاده از آن بتوانند بهترین روش ممکن را برای این کار بیابند؛ اما قبل از هر چیز داوطلبان شرکتکننده در این مطالعه قبول میکردند که در شرایط سخت گرسنگی قرار بگیرند.
مشکلات فیزیکی پیش آمده برای این افراد در این روند تا حدی جدی بود؛ اما علاوه بر آثار فیزیکی، محققان با آثاری ذهنی روبرو شدند که انتظارش را نداشتند: علاقه به کتابها و دستورالعملهای آشپزی بیشتر شده بود؛ کسانی که قبلاً هیچ علاقهای به این موضوعات نداشتند، فکر و ذکرشان فقط شده بود غذا. آن طور که یکی از شرکتکنندگان در این برنامه به یاد میآورد «غذا مرکز همهٔ افکار شده و تنها چیزی بود که در زندگی به آن اهمیت میدادیم.»
اگرچه این رفتارهای عجیب و غریب در مطالعهٔ انجام شده در مینسوتا فقط در یک پانویس ذکر شد، هفتاد سال بعد از انتشار آن همین «پانویس» برای پروفسور «سندیل مولایناتان» که بر روی مسائل مرتبط با فقر در دورهٔ معاصر کار میکرد جزء یافتههای بسیار مهم و قابل توجه بود: کمیابی بیش از گوشت و ماهیچه را از انسان ربوده بود. کمیابی ذهن انسانها را در اختیار گرفته بود.
مولایناتان روانشناس نیست، اما همیشه شیفتهٔ نحوهٔ کارکرد ذهن بوده است. به عنوان یک اقتصاددان رفتاری، او همیشه به دنبال این بوده است که ببیند وضعیت ذهنی افراد و محیط اجتماعی و فیزیکی آنها چطور کنشهای اقتصادیشان را تحت تأثیر قرار میدهد.
مولایناتان در سال ۲۰۰۸ در کنار «الدار شفیر» استاد روانشناسی دانشگاه تاد کتابی نوشتند که به بررسی این مسائل میپردازد. کتابی به نام کمیابی که نمایانگر یافتههایی از حوزههای اقتصاد و روانشناسی در طول سالهای متمادی و همچنین یافتههای مطالعات تجربی خود این دو نفر است. آنها بر اساس تحلیل دادههایشان به دنبال این بودند که نشان دهند همانطور که غذا ذهن داوطلبان گرسنه در مینسوتا را در کنترل گرفت، کمیابی به هر شکلی و برای هر کس اتفاق بیفتد ظرفیت ذهنی فرد را میرباید. این داستان همه چیز را شامل میشود از گرسنگی و تنهایی گرفته تا کمبود زمان و فقر.
این مفهوم توسط روانشناسان به خوبی توضیح داده شده است: اگر ذهن بر روی یک چیز متمرکز باشد، دیگر تواناییها و مهارتها مثل توجه، کنترل فرد روی خودش و برنامهریزی بلندمدت مختل میشود. به گفتهٔ مولایناتان و شفیر در این شرایط پردازشگر ذهن ما به مانند پردازشگر رایانهای که در حال اجرای چندین برنامه است، کند میشود. در واقع ما ظرفیتهای ذهنیمان را از دست نمیدهیم بلکه توانایی دسترسی به تمام آنچه به طور معمول داریم را نخواهیم داشت.
اما مهمترین و بحث برانگیزترین بخش کار آنها مشخص ساختن آثار کمیابی نیست بلکه این ادعاست که کمیابی میتواند هر کسی را تحت کنترل خود درآورد. بحث آنها این است: ویژگیهایی که به عنوان بخشی از شخصیت افراد تلقی میشوند (مثل رفتارهای فکر نشده، عملکرد نامناسب در مدرسه، تصمیمات نادرست مالی)، شاید در حقیقت محصول احساس تاثیرگذار کمیابی باشند؛ و زمانی که این احساس مداوم باشد ذهن را در اختیار گرفته و این شرایط را به آن میقبولاند، مثل کسانی که در باتلاق فقر گرفتار شدهاند.
مولایناتان خودش قبل از دیگران به این کمیابی واقف است، به خصوص وقتی که بحث زمان در میان باشد. در واقع هیچکس به اندازهٔ کافی زمان ندارد. همین قضیه راه بسیار خوبی برای شناخت نحوهٔ عملکرد کمیابی است. محدودیت زمانی میتواند مفید باشد؛ ضرب الاجل ها و مهلت زمانی محدود، باعث افزایش انگیزه و تمرکز روی کار میشود؛ اما این افزایش تمرکز به بهای خاصی انجام میگیرد: هر چیزی خارج از آن کاری که زمان محدودی برای انجامش داریم یا کمرنگ میشود یا نادیده گرفته شده و یا به تعویق میافتد. البته این نکتهٔ جدیدی نیست اما مولایناتان از موضوعات مربوط به زمان و محدودیتهای آن برای جا انداختن موضوع استفاد میکند.
اگرچه مولایناتان بسیاری از زندگیش را در شرایط مناسب و راحت اقتصادی گذرانده است، اما در دوره ای فقر را هم تجربه کرده است. در دههٔ ۱۹۸۰ قوانینی وضع شد که به افراد غیرشهروند آمریکا مانند پدر هندی مولایناتان اجازهٔ ادامهٔ کار را نمیداد. او میگوید «به چشم خودم میدیدم که والدینم یک شبه تغییر کردند.»: آنها بسیار مضطربتر و تندخوتر شده بودند، انگار که بخشی از شخصیتشان به کلی تغییر کرده باشد.
سالها بعد مولایناتان به عنوان یک اقتصاددان رفتاری این موضوع را در سرتاسر جهان در میان افراد فقیر مشاهده کرد. به گفتهٔ او: «شواهد این موضوع هر طرف که نگاه کنی وجود دارد ما فقط باید راههای ارایهٔ این شواهد به صورت علمی را بیابیم.» البته مطرح کردن این موضوع در مجامع علمی هم چندان کار ساده ای نبوده است. همانطور که نویسندگان کتاب در مقدمه آوردهاند «زمانی که به یکی از اقتصاددانان همکارمان گفتیم که در حال مطالعهٔ کمیابی هستیم، او گفت که قبل از شما هم علم کمیابی وجود داشته است... نامش هم علم اقتصاد است.»
البته این شخص از جهاتی درست میگفت؛ علم اقتصاد در واقع به مطالعهٔ چگونگی مدیریت کمیابی فیزیکی میپردازد. در سال ۲۰۱۰ نویسندگان کتاب به همراه تنی چند از همکارانشان آزمایشاتی علمی را ترتیب دادند. مکان این آزمایشات جایی بود که مولایناتان به شوخی آن را «بهترین آزمایشگاه جهان» مینامید: یک مرکز خرید در نیوجرسی. آنها به دنبال این بودند که نشان دهند فقر، نوعی محدودیت در انتقال دادهها در ذهن و یا به عبارتی «کاهش پهنایباند» را به دنبال خواهد داشت که توانایی افراد برای تصمیم گیری و اقدام را میکاهد. او برای تبیین این موضوع چنین میگوید: «اگر بخواهیم واضح سخن بگوییم، هر کسی که باشی فقر میتواند تو را احمقتر کند.»
آنها برای این آزمایش طبق درآمد اظهار شدۀ شرکت کنندگان، دو گروه فقیر و ثروتمند طراحی کردند. در سؤال اول این طور پرسیدند که فرض کنید ماشینتان دچار خسارتی شده که ۳۰۰ دلار خرج دارد، بیمه نیمی از این مقدار را پوشش میدهد. شما باید تصمیم بگیرید که یا ماشین را تعمیر کنید و یا به امید آنکه ماشین مدتی دیگر ادامه دهد این کار را به تعویق بیندازید؟ بر چه اساسی این تصمیم را میگیرید؟ این موضوع از نظر مالی آسان خواهد بود یا دشوار؟ بر اساس نتایج بدست آمده در این شرایط تفاوت چندانی میان عملکرد دو گروه از نظر IQ وجود نداشت.
اما در شکل دوم این آزمایش، آنها رقم تعمیر را به ۳۰۰۰ دلار تغییر دادند. این بار با اینکه نتیجهٔ آزمایش دربارهٔ ثروتمندان تفاوتی نکرده بود، نتایج فقیرترها نشانگر کاهش ۱۴ واحدی IQ در این شرایط داشت. این کاهش حتی از کاهش IQ افرادی که ۲۴ ساعت بیدار بودهاند نیز بیشتر است. مولایناتان و شفیر توضیح میدهند که «افزایش دغدغههای مالی برای فقرا، عملکرد ذهنی آنها را حتی بیش از بی خوابی شدید کاهش میدهد.»
نتیجه واضح است. مولایناتان توضیح میدهد که: فقر از ظرفیت ذهن میکاهد.
با این حساب افراد چطور میتوانند از دام کمیابی بگریزند؟ و چرا چنین پژوهشی اهمیت دارد؟ آنطور که مولایناتان میگوید پاسخ الزاماً تغییر در سیاستها نیست بلکه در تغییر نگرش سیاستگذاران است. او توضیح میدهد که زمانی که فقرا در چنگ فقر باقی میمانند، سیاست گذاران به سمت این سؤال میروند که مشکل این افراد چیست و به این ترتیب مسئله را ناشی از کمبود انگیزهٔ شخصی و یا توانایی آنها میدانند؛ اما آیا ما به عنوان سیاستگذاران از خود میپرسیم که «شرایطی که باعث ایجاد این مشکل شده چه بوده است؟»
مولایناتان و شفیر این موضوع را با آوردن داستانی از جنگ جهانی دوم به خوبی توضیح میدهند. در آن زمان ارتش ایالات متحده شاهد چندین مورد سقوط بدون باز شدن چرخها بود. در این موارد خلبانان به جای بالهٔ هواپیما چرخها را جمع میکردند و باعث میشدند هواپیما بدون چرخ با باند فرودگاه برخورد کند. ابتدا همه، خلبانان را به خاطر بی دقتی و یا خستگی متهم کرده و آنها را عامل اصلی مشکل دانستند؛ اما زمانی که ارتش نگاه دقیقتری به موضوع انداخت متوجه شد که این حوادث فقط محدود به دو مدل هواپیماست. آنها به جای اینکه بخواهند مشکل را جایی در ذهن خلبانان جستجو کنند به داخل کابین خلبان رفته و آنجا را به دقت بررسی کردند. تحقیقات آنها مشخص کرد که دستهٔ کنترل باله هواپیما و چرخهای آن درست در کنار هم قرار داشته و تقریباً هم شکل یکسانی دارند. بعد از یافتن این مشکل و تغییر کوچکی در طراحی (یک سری چرمی روی دستهٔ کنترل چرخها قرار داده شد)، تعداد فرودهای بدون چرخ به شدت کاهش یافت.
بنا به گفتهٔ نویسندگان کتاب، همین داستان در مورد مشکلاتی مانند فقر نیز صادق است. کسانی که خود را در چرخهٔ کمیابی مییابند ناگزیر عملکردشان دچار نقصان میشود؛ تمرکزشان پایین میآید، برنامههای بلندمدت جایش را به خاموش کردن کوتاهمدت آتش مشکلات مالی میدهد و مشکلات دیگری را به وجود میآورد.
با این تفاسیر چرا برنامههایی اجتماعی طراحی نکنیم که به این رفتارهای ناشی از کمیابی بپردازد؟ چرا به جای «خلبان» نگاهی به داخل «کابین» نیندازیم؟ نویسندگان کتاب در ادامه توضیح میدهند که نکتهٔ مهم این است که انتقال تمرکز از «خلبان» به «کابین» نیازمند تغییرات شگرف و پرهزینه نسبت به سیاستهای فعلی نیست. بلکه به نظر آنها همانطور که اضافه کردن یک سری چرمی به هواپیماها توانست خطای خلبانان را کاهش دهد، برنامههای اجتماعی هم با تغییراتی کوچک در طراحیشان میتوانند به موفقیتهای بزرگی دست یابند.
تغییرات کوچک میتوانند تاثیرات زیادی داشته باشند. مولایناتان در این رابطه به رویکردی اشاره میکند که در یک دهه گذشته توجه زیادی به خود جلب کرده است. بخشی از این توجه ناشی از کار «ریچارد ثیلر» استاد علوم رفتاری دانشگاه شیکاگو و «کاس سانشتاین» از دانشگاه هاروارد است. کتاب آنها با عنوان سقلمه: بهبود تصمیمات مربوط به بهداشت، ثروت و شادکامی که در سال ۲۰۰۸ به چاپ رسید، نمایانگر سالها تلاش در «معماری انتخاب» است. روشی که بر طبق آن با تغییر گزینههای ارایه شده سعی میشود روی تصمیم گیری افراد تأثیر گذاشته شود، بدون اینکه آزادی انتخاب از آنها گرفته شود.
به گفتهٔ نویسندگان کتاب، هدایت افراد به سمت انتخابهای بهتر گاهی میتواند به سادگی تغییر جمله بندی باشد و گاهی نیز نیازمند روشهای پیچیدهتر و مستقیمتری است. مولایناتان و شفیر نمونههای متعددی از چگونگی انجام و موفقیت این روش در زمینههای مختلف در کتاب خود آوردهاند. از آن جمله میتوان به نمونهای اشاره کرد که به برنامهٔ بازنشستگی میپردازد. زمانی که کارگر و یا کارمندی در ایالات متحده شروع به کار میکند فرمی را پر میکند که از او خواسته میشود اگر مایل به شرکت در برنامهٔ بازنشستگی است مربع مقابل آن گزینه را پر کند؛ اما محققان در این فرمها تغییر کوچکی دادند. این بار به کارمند جدید گفته میشد که اگر میخواهد در برنامهٔ بازنشستگی نباشد مربع مقابل را پر کند. نتیجهٔ این کار بسیار شگفت آور بود: در شکل اول که افراد باید در مورد ورود به این برنامه تصمیم میگرفتند تنها ۴۵ درصد افراد خواستار شرکت در آن شدند؛ در شرکتهایی که افراد باید برای خروج از این برنامه تصمیم میگرفتند ۸۰ درصد افراد خواستار شرکت در آن شده بودند.
ریچارد ثیلر بر این باور است که کارهایی مانند کتاب مولایناتان و شفیر، گام بعدی در تکامل اقتصاد رفتاری است. به گفتهٔ خود او «آنها از نسلی از اقتصاددانان و دانشمندان علوم اجتماعی هستند که در حال تغییر شیوهٔ نگرش ما به اقتصاد توسعه هستند. آنها این ایده مهم را جدی گرفتهاند که باید کاری را دنبال کنیم که نه تنها برای دیگر دانشگاهیان جالب باشد، بلکه امکان افزایش مقیاس را نیز داشته باشد.»