پیشرفت، با هر تلقی که میتوان از آن متصور بود، همواره مطمح نظر سیاستگذاران، عالمان و حتی اعضای عادی جوامع انسانی بوده است. منطقاً در پاسخ به چیستی پیشرفت، پای باورها، ارزشها و تمایلات افراد به میان میآید[1]. ازاینرو میتوان ارتباط تنگاتنگی میان «باورها، ارزشها و تمایلات سیاستگذاران، عالمان و اعضای جامعه[2]» با «مجموعه فعالیتهایشان در راستای بهبود، پیشرفت یا تکامل» برقرار نمود[3].
یک اجتماع بشری به واسطۀ وجود انواع رویکردها در تلقی اعضایشان از ارزشها یا خیرها، ناگزیر از تعامل با یکدیگر به منظور هماهنگ کردن صریح یا ضمنی تلاشها در جهت معین و مشخصی هستند؛ اما به محض تصور چنین وضعیتی، پرسش از عامل تعیینکننده و شکلدهندۀ این باورها، ارزشها و تمایلات مطرح میشود؛ به راستی چه منبعی صلاحیت تأثیرگذاری و تعیینکنندگی اهداف مورد نظر یک فرد یا جامعه بشری را دارد؟ دین، به عنوان راهنما و سبکی برای زیستن، پاسخی است به این پرسش. براساس چنین تعریفی، یک دین دربردارندۀ اهداف و آرمانهایی است که بیانگر موقعیتی مطلوب برای فرد و جامعه است. مبتنی بر این تبیین، چارچوب مطلوب، خوب یا مناسب از نظر هر فرد یا جامعه را میتوان دین یا بخشی از دین آن فرد یا جامعه تلقی نمود.
به نظر میرسد حتی با وجود تعریف مشخص و وجود اجماع بر گزینش اهداف خاصی به عنوان اهداف یا آرمانهای مطلوب، پرسش دیگری در عرصۀ حرکت در مسیر پیشرفت به وجود خواهد آمد؛ با چه سازوکار و شیوهای میتوان در راستای احراز مقتضیات ارزشها و تمایلات مطلوب و مورد نظر گام برداشت؟ در این عرصه نیز به نظر میرسد باورها و ارزشهای مورد پذیرش فرد یا جامعه تا حد زیادی تعیینکننده است[4].
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت نیز در همین بستر قابل تحلیل است؛ به طور ساده الگویی که نشاندهنده و تصریح کنندۀ باورها و ارزشهای اسلامی بوده[5] و با پیشنهاد چارچوبها و سازوکارهای قابل انتساب به آموزههای اسلامی، مسیری به منظور پیشرفت در پیش راه افراد، با هر نقش و جایگاهی که در ساختار تصمیمگیری عمومی میپذیرند، بگذارد[6].
به نظر میرسد با (1) «تصریح و تأکید بر مؤلفههای مطلوب از منظر تعالیم اسلامی»، (2) «توجه به بایستگیهای لازم توجه در فرایند دستیابی به تحول احسن در افراد و تغییر حیاتبخش ساختارهای اجتماعی از منظر آموزههای اسلامی[7]» و (3) «علم به اولویتها در عرصۀ درک تکالیف فردی و پیادهسازی آنها، با هر نقش و جایگاهی که فرد میپذیرد»، عرصۀ تفکر، عمل و تصمیمگیری برای سیاستگذاران، عالمان و افراد جامعه روشن میشود[8].
همانگونه که اشاره شد، وجود چنین الگویی در تمام جوامع قابل تصور است. هر چند به نظر میرسد ارکان چنین الگوهایی مورد تصریح یا دقت ورزی قرار نگرفته باشد اما به هر حال براساس ارزشهای حاکم بر جوامع و برآیند نظرات عالمان و سیاستگذاران، امکان درک و تصریح چنین الگوهایی دور از ذهن نخواهد بود[9]. متناظراً در یک جامعه اسلامی که افراد، با هر نقش و جایگاهی که میپذیرند، نه تنها تمایل داشته بلکه ناگزیر باید براساس مجموعه مفاهیم، ارزشها و باورهای قابل انتساب به اسلام به زیستن بپردازند[10]. تصریح چنین الگویی تا حد قابل توجهی به نظاممند شدن افکار، تلاشها و باورها میانجامد؛ نظاممند شدن در عرصۀ (1) اهداف و ارزشهای مطلوب و نیز (2) گزینش ابزار و تصمیم مناسب[11].