احتمالاً سرگذشت حسین بن منصور حلاج به بیان تذکره الاولیا را خوانده یا شنیده اید. فردی که ابتدا در ذی اهل صلاح و شرع بود ولی بعدها این سخن (انا الحق) از وی پیدا شد. پس از زندان و چوب زدن، او را به پای دار آوردند. پاسخ به برخی پرسشها، توصیه به پیگیری «علم حقیقت» و شعف از بر سر دار رفتن تصویر حاکم بر انتهای زندگی حلاج است.
به او گفتند درباره ما که مریدیم و نیز آنها که مخالف تواند و تو را سنگ خواهند زد چه میگویی؟ گفت «ایشان را دو ثواب است و شما را یکی، از آنکه شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت می جنبند و توحید در شرع اصل بُوَد و حسن ظن فرع.» همچنین در آن حال شبلی در همراهی مردم، گِلی به سمت حلاج پرتاب کرد. حلاج آهی کشید. چرا که «از آنکه آنها نمیدانند معذورند، از او سختم میآید که میداند که نمی باید انداخت.» هنگامی که قصد بریدن زبانش را داشتند، اجازه ایراد سخن گرفت. گفت خداوندا، این مردم را برای رنجی که به خاطرت کشیدهاند، بیبهره نساز. الحمدالله که دست و پایم را در راه تو بریدند. به بیان عطار «نقل است که شبلی گفت آن شب به سر تربت او شدم و تا بامداد نماز کردم. سحرگاه مناجات کردم که الهی این بنده تو بود. ... این بلا با او چرا کردی؟ خواب بر من غلبه کرد. قیامت را به خواب دیدم و خطاب از حق شنیدم که این از آن با وی کردم که سِرّ ما با غیر ما درمیان نهاد.»
هرچند درک یا تفسیر چنین داستانهایی سخت است و البته در حد بنده نیست، اما نکته آشکار و ظریفی در این داستان مورد نظر است. عطار در ادامه می نویسد «نقل است که شبلی گفت او را به خواب دیدم. گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد؟ گفت هر دو جمع را بیامرزید؛ آن را که بر من شفقت کرد مرا بدانست و از بهر حق شفقت کرد و آنکه عداوت کرد، مرا ندانست و از بهر حق عداوت کرد. بر هر دو قوم رحمت کرد که هر دو قوم معذور بودند.»
از این نکته دو دریافت به ذهنم میآید: (1) چه بسا آنچه اهمیت دارد و البته باید در پی آن باشیم، برخورداری از حجیت یا عذر است. تا جایی که می توانیم، برای انتخابها و توصیه هایمان به گونه ای عمل کنیم که ‘حدی’ از حجیت را در دل خود احساس کنیم. (2) به واقع اگر اینطور باشد، چرا باید دست به تکفیر بزنیم آن هم هنگامی که جایی برای تکفیر نیست؟ البته کاملاً قابل قبول است که حد مشخصی از خروج از دین وجود دارد. اگر دینی این حد را مشخص نکرده باشد، موجودیت خود در طی تاریخ را نادیده گرفته است، اما پرسش اصلی اینجاست که چرا اتخاذ مواضع، نظرات، فتاوی و توصیه هایی که لااقل ارائه دهندگانش مدعی بهره گیری از قرآن و سنت هستند، باید موجبات ناراحتی، طرد یا برخورد نامناسب را فراهم آورد؛ البته مشابه همین مسأله در اظهارنظرات خارج از حوزه دین نیز وجود دارد. هرچند مهم آن است که هر کس برای کار خود حجیت داشته باشد، اما باید به این هم توجه کرد که شاید علت تفاوت نظر و دیدگاه، تفاوت در گِل آفرینشمان باشد*؛ پس اندکی تحمل ...
*. (حدیث اول) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَازِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِینَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ الْکَافِرَ مِنْ طِینَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْمُنْکَرِ إِلَّا أَنْکَرَهُ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الطِّینَاتُ ثَلَاثٌ طِینَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ هُمْ مِنْ صَفْوَتِهَا هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ طِینٍ لَازِبٍ کَذَلِکَ لَا یُفَرِّقُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ شِیعَتِهِمْ وَ قَالَ طِینَةُ النَّاصِبِ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَمِنْ تُرَابٍ لَا یَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِیمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِیئَةُ فِیهِمْ (الکافی، ج. 2، ص. 3).
(حدیث دوم) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ النَّبِیِّینَ مِنْ طِینَةِ عِلِّیِّینَ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ وَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ وَ جَعَلَ خَلْقَ أَبْدَانِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ دُونِ ذَلِکَ وَ خَلَقَ الْکُفَّارَ مِنْ طِینَةِ سِجِّینٍ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ فَخَلَطَ بَیْنَ الطِّینَتَیْنِ فَمِنْ هَذَا یَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْکَافِرَ وَ یَلِدُ الْکَافِرُ الْمُؤْمِنَ وَ مِنْ هَاهُنَا یُصِیبُ الْمُؤْمِنُ السَّیِّئَةَ وَ مِنْ هَاهُنَا یُصِیبُ الْکَافِرُ الْحَسَنَةَ فَقُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ وَ قُلُوبُ الْکَافِرِینَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ (الکافی، ج. 2، ص. 2).