محمدجواد رضائی

رواق؛ جستارهایی در باب اقتصاد، فلسفه و سیاست

محمدجواد رضائی

رواق؛ جستارهایی در باب اقتصاد، فلسفه و سیاست

سایت شخصی محمدجواد رضائی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجیت» ثبت شده است

احتمالاً سرگذشت حسین بن منصور حلاج به بیان تذکره الاولیا را خوانده یا شنیده‏ اید. فردی که ابتدا در ذی اهل صلاح و شرع بود ولی بعدها این سخن (انا الحق) از وی پیدا شد. پس از زندان و چوب زدن، او را به پای دار آوردند. پاسخ به برخی پرسش‏ها، توصیه به پیگیری «علم حقیقت» و شعف از بر سر دار رفتن تصویر حاکم بر انتهای زندگی حلاج است.

به او گفتند درباره ما که مریدیم و نیز آن‌ها که مخالف تواند و تو را سنگ خواهند زد چه می‏گویی؟ گفت «ایشان را دو ثواب است و شما را یکی، از آن‌که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت می جنبند و توحید در شرع اصل بُوَد و حسن ظن فرع.» همچنین در آن حال شبلی در همراهی مردم، گِلی به سمت حلاج پرتاب کرد. حلاج آهی کشید. چرا که «از آن‏که آن‌ها نمی‏دانند معذورند، از او سختم می‏آید که می‌داند که نمی باید انداخت.» هنگامی که قصد بریدن زبانش را داشتند، اجازه ایراد سخن گرفت. گفت خداوندا، این مردم را برای رنجی که به خاطرت کشیده‏اند، بی‌بهره نساز. الحمدالله که دست و پایم را در راه تو بریدند. به بیان عطار «نقل است که شبلی گفت آن شب به سر تربت او شدم و تا بامداد نماز کردم. سحرگاه مناجات کردم که الهی این بنده تو بود. ... این بلا با او چرا کردی؟ خواب بر من غلبه کرد. قیامت را به خواب دیدم و خطاب از حق شنیدم که این از آن با وی کردم که سِرّ ما با غیر ما درمیان نهاد.»

هرچند درک یا تفسیر چنین داستان‏هایی سخت است و البته در حد بنده نیست، اما نکته آشکار و ظریفی در این داستان مورد نظر است. عطار در ادامه می‏ نویسد «نقل است که شبلی گفت او را به خواب دیدم. گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد؟ گفت هر دو جمع را بیامرزید؛ آن را که بر من شفقت کرد مرا بدانست و از بهر حق شفقت کرد و آنکه عداوت کرد، مرا ندانست و از بهر حق عداوت کرد. بر هر دو قوم رحمت کرد که هر دو قوم معذور بودند.»

از این نکته دو دریافت به ذهنم می‏آید: (1) چه بسا آنچه اهمیت دارد و البته باید در پی آن باشیم، برخورداری از حجیت یا عذر است. تا جایی که می‏ توانیم، برای انتخاب‏ها و توصیه‏ هایمان به گونه‏ ای عمل کنیم که ‘حدی’ از حجیت را در دل خود احساس کنیم. (2) به واقع اگر این‏طور باشد، چرا باید دست به تکفیر بزنیم آن هم هنگامی که جایی برای تکفیر نیست؟ البته کاملاً قابل قبول است که حد مشخصی از خروج از دین وجود دارد. اگر دینی این حد را مشخص نکرده باشد، موجودیت خود در طی تاریخ را نادیده گرفته است، اما پرسش اصلی اینجاست که چرا اتخاذ مواضع، نظرات، فتاوی و توصیه‏ هایی که لااقل ارائه دهندگانش مدعی بهره ‏گیری از قرآن و سنت هستند، باید موجبات ناراحتی، طرد یا برخورد نامناسب را فراهم آورد؛ البته مشابه همین مسأله در اظهارنظرات خارج از حوزه دین نیز وجود دارد. هرچند مهم آن است که هر کس برای کار خود حجیت داشته باشد، اما باید به این هم توجه کرد که شاید علت تفاوت نظر و دیدگاه، تفاوت در گِل آفرینشمان باشد*؛ پس اندکی تحمل ...


*. (حدیث اول) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَازِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِینَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ الْکَافِرَ مِنْ طِینَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْمُنْکَرِ إِلَّا أَنْکَرَهُ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الطِّینَاتُ ثَلَاثٌ طِینَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ هُمْ مِنْ صَفْوَتِهَا هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ طِینٍ لَازِبٍ کَذَلِکَ لَا یُفَرِّقُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ شِیعَتِهِمْ وَ قَالَ طِینَةُ النَّاصِبِ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَمِنْ تُرَابٍ لَا یَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِیمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِیئَةُ فِیهِمْ (الکافی، ج. 2، ص. 3).

(حدیث دوم) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ النَّبِیِّینَ مِنْ طِینَةِ عِلِّیِّینَ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ وَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ وَ جَعَلَ خَلْقَ أَبْدَانِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ دُونِ ذَلِکَ وَ خَلَقَ الْکُفَّارَ مِنْ طِینَةِ سِجِّینٍ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ فَخَلَطَ بَیْنَ الطِّینَتَیْنِ فَمِنْ هَذَا یَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْکَافِرَ وَ یَلِدُ الْکَافِرُ الْمُؤْمِنَ وَ مِنْ هَاهُنَا یُصِیبُ الْمُؤْمِنُ السَّیِّئَةَ وَ مِنْ هَاهُنَا یُصِیبُ الْکَافِرُ الْحَسَنَةَ فَقُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ وَ قُلُوبُ الْکَافِرِینَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ (الکافی، ج. 2، ص. 2).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۴۹
محمدجواد رضائی

 

پیشرفت، با هر تلقی که می‌توان از آن متصور بود، همواره مطمح نظر سیاست‌گذاران، عالمان و حتی اعضای عادی جوامع انسانی بوده است. منطقاً در پاسخ به چیستی پیشرفت، پای باورها، ارزش‌ها و تمایلات افراد به میان می‌آید[1]. ازاین‌رو می‌توان ارتباط تنگاتنگی میان «باورها، ارزش‌ها و تمایلات سیاست‌گذاران، عالمان و اعضای جامعه[2]» با «مجموعه فعالیت‌هایشان در راستای بهبود، پیشرفت یا تکامل» برقرار نمود[3].

یک اجتماع بشری به واسطۀ وجود انواع رویکردها در تلقی اعضایشان از ارزش‌ها یا خیرها، ناگزیر از تعامل با یکدیگر به منظور هماهنگ کردن صریح یا ضمنی تلاش‌ها در جهت معین و مشخصی هستند؛ اما به محض تصور چنین وضعیتی، پرسش از عامل تعیین‌کننده و شکل‌دهندۀ این باورها، ارزش‌ها و تمایلات مطرح می‌شود؛ به راستی چه منبعی صلاحیت تأثیرگذاری و تعیین‌کنندگی اهداف مورد نظر یک فرد یا جامعه بشری را دارد؟ دین، به عنوان راهنما و سبکی برای زیستن، پاسخی است به این پرسش. براساس چنین تعریفی، یک دین دربردارندۀ اهداف و آرمان‌هایی است که بیانگر موقعیتی مطلوب برای فرد و جامعه است. مبتنی بر این تبیین، چارچوب مطلوب، خوب یا مناسب از نظر هر فرد یا جامعه را می‌توان دین یا بخشی از دین آن فرد یا جامعه تلقی نمود.

به نظر می‌رسد حتی با وجود تعریف مشخص و وجود اجماع بر گزینش اهداف خاصی به عنوان اهداف یا آرمان‌های مطلوب، پرسش دیگری در عرصۀ حرکت در مسیر پیشرفت به وجود خواهد آمد؛ با چه سازوکار و شیوه‌ای می‌توان در راستای احراز مقتضیات ارزش‌ها و تمایلات مطلوب و مورد نظر گام برداشت؟ در این عرصه نیز به نظر می‌رسد باورها و ارزش‌های مورد پذیرش فرد یا جامعه تا حد زیادی تعیین‌کننده است[4].

الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت نیز در همین بستر قابل تحلیل است؛ به طور ساده الگویی که نشان‌دهنده و تصریح کنندۀ باورها و ارزش‌های اسلامی بوده[5] و با پیشنهاد چارچوب‌ها و سازوکارهای قابل انتساب به آموزه‌های اسلامی، مسیری به منظور پیشرفت در پیش راه افراد، با هر نقش و جایگاهی که در ساختار تصمیم‌گیری عمومی می‌پذیرند، بگذارد[6].

به نظر می‌رسد با (1) «تصریح و تأکید بر مؤلفه‌های مطلوب از منظر تعالیم اسلامی»، (2) «توجه به بایستگی‌های لازم توجه در فرایند دستیابی به تحول احسن در افراد و تغییر حیات‌بخش ساختارهای اجتماعی از منظر آموزه‌های اسلامی[7]» و (3) «علم به اولویت‌ها در عرصۀ درک تکالیف فردی و پیاده‌سازی آن‌ها، با هر نقش و جایگاهی که فرد می‌پذیرد»، عرصۀ تفکر، عمل و تصمیم‌گیری برای سیاست‌گذاران، عالمان و افراد جامعه روشن می‌شود[8].

همان‌گونه که اشاره شد، وجود چنین الگویی در تمام جوامع قابل تصور است. هر چند به نظر می‌رسد ارکان چنین الگوهایی مورد تصریح یا دقت ورزی قرار نگرفته باشد اما به هر حال براساس ارزش‌های حاکم بر جوامع و برآیند نظرات عالمان و سیاست‌گذاران، امکان درک و تصریح چنین الگوهایی دور از ذهن نخواهد بود[9]. متناظراً در یک جامعه اسلامی که افراد، با هر نقش و جایگاهی که می‌پذیرند، نه تنها تمایل داشته بلکه ناگزیر باید براساس مجموعه مفاهیم، ارزش‌ها و باورهای قابل انتساب به اسلام به زیستن بپردازند[10]. تصریح چنین الگویی تا حد قابل توجهی به نظام‌مند شدن افکار، تلاش‌ها و باورها می‌انجامد؛ نظام‌مند شدن در عرصۀ (1) اهداف و ارزش‌های مطلوب و نیز (2) گزینش ابزار و تصمیم مناسب[11]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۲۳:۲۳
محمدجواد رضائی