در شماره 39 مجله علوم انسانی اسلامی صدرا، پرونده ای با عنوان «نظام تأمین و مساعدت اجتماعی با رویکرد اسلامی» تدارک دیده شده که در ضمن این پرونده، مصاحبه ای در باب نظام مطلوب تأمین اجتماعی نیز انجام شده. از اینجا می توانید متن مصاحبه را دریافت نمایید.
در شماره 39 مجله علوم انسانی اسلامی صدرا، پرونده ای با عنوان «نظام تأمین و مساعدت اجتماعی با رویکرد اسلامی» تدارک دیده شده که در ضمن این پرونده، مصاحبه ای در باب نظام مطلوب تأمین اجتماعی نیز انجام شده. از اینجا می توانید متن مصاحبه را دریافت نمایید.
معمولاً در مواجهه اولیه با برخی ایده ها و موضوعات، به شکل پیش فرض عکس العملی از خود بروز میدهیم و حتی با تداوم بحث در آن باره، سعی میکنیم آن پیش فرض یا داوری اولیه را توجیه نمائیم. عکسالعمل اولیه برخی افراد در برابر موضوعاتی چون «خرید واکسنهای خارجی کرونا»، «برنامه همکاریهای ایران و چین» یا «حداقل دستمزد نیروی کار» آنچنان شدید و مستحکم است که گاهی باب گفتگو نیز بسته میشود. خاستگاه اولیۀ این نوشتار، وجود چنین برداشتهایی در حوزه نظام مالیاتی است؛ در شرایط کنونی هنگامی که بحث از اصلاح نظام مالیاتی در جمعی پیش کشیده میشود، نخستین مواجهۀ مخاطبان حاکی از احساس بی اعتمادی و عدم موافقت آنهاست. طرح مباحث مربوط به لزوم تغییر رویکرد در نظام مالیاتی کشور در گروههای کمی تخصصیتر نیز واکنشهای تقریباً مشابهی را به همراه دارد.
علیرغم اهمیت و جالب بودن تحقیق پیرامون این پیشفرضها، در این نوشتار نمیخواهیم به دلایل شکلگیری این مواجهههای سریع و بی تأملِ ذهنی بپردازیم بلکه هدفمان رفع و کاهش سرایت این قبیل عکس العملها در قبال اصلاح نظام مالیاتی است؛ به نظر میرسد روشن نمودن جوانب موضوع و درخواست همراهی بیشتر از مخاطبان میتواند موجب رفع موانع تثبیت شدۀ ذهنی و شناختی شود.
افرادی که در یک جامعه زندگی میکنند مکلف به پرداخت وجوهی به عنوان مالیات هستند. طبیعی است که این تکلیف می بایست متناسب با حقوقی باشد که این افراد از آن برخوردار باشند؛ یکی از کارکردهای مهم مالیات ایجاد درآمد برای دولت یا حکومت در راستای ارائۀ کالاها و خدمات عمومی است. در مقابل نیز افراد جامعه مستحق بهره مندی از خدمات قضایی، امنیت یا دسترسی به آموزش عمومی هستند. دیگر کارکرد مهم مالیات اصلاح توزیع درآمد در جامعه است؛ متناظر با این تکلیف که بخشی از وجوه پرداختی به عنوان مالیات را به خود اختصاص داده و مانع بروز تفاوتهای فاحش اقتصادی میان آحاد جامعه میشود، شهروندان نیز از حق تضمین سطح حداقلی از درآمد برخوردارند.
همان طور که از کارکردهای مالیات قابل درک است، کنشگران اصلی که مخاطب حقوق و تکالیف مالیاتی اند، آحاد جامعه یا همان اشخاص حقیقی هستند؛ بنابراین منطقی به نظر میرسد که نظام مالیاتی می بایست به افراد جامعه به عنوان اصلی ترین مخاطب خود نگریسته و درآمد آنها را به عنوان مهمترین منبع اخذ مالیات به شمار آورد. به بیانی ساده، در این نظام برخی هزینه های قابل قبول برای گذران یک زندگی متعارف از مجموع درآمدهای سالانه یک فرد کسر شده و اصطلاحاً از «خالص درآمد افراد» مالیات اخذ شود. این ایده به عنوان مالیات بر مجموع درآمد اشخاص حقیقی یا مالیات بر جمع درآمد افراد شناخته میشود.
وضعیت کنونی نظام مالیاتی در کشور از نظر تعریف مؤدیانی که موظف به پرداخت مالیات هستند و بالتّبَع پایه های مالیاتی یا همان منابع درآمدهای مالیاتی، شخص محور نبوده بلکه اصطلاحاً پرونده محور است؛ قوانین مالیاتی موجود به جای لحاظ نمودن مجموع درآمدها و هزینه های سالانۀ یک فرد، بر منابع مختلف درآمدی و اخذ مالیات حین تحقق هر یک از آن درآمدها متمرکز است. افزون بر این، قانون برخی منابع درآمدی افراد را فارغ از وضعیت درآمدی وی، معاف از پرداخت مالیات نموده است.
به بیانی ساده در وضعیت موجود برای یک مؤدیِ فرضی، هنگام دریافت حقوق ماهانه، مبلغی به عنوان مالیات از ان کسر میشود. پرونده مالیاتی دیگری در شهرستانی غیر از محل سکونت وی برای فروش واحد مسکونی که دو سال قبل خریداری شده بود تشکیل و با پرداخت مبلغ اندکی به عنوان مالیات، عایدی قابل توجهی نصیب وی میشود؛ به واسطۀ فعالیت کشاورزی که در شهرستان دارد و البته به دلیل معاف بودن آن از مالیات، درآمد حاصله از کشاورزی مشمول مالیات نمی شود؛ هنگام دریافت سود سپرده بلندمدت بانکی نیز مالیاتی بر آن تعلق نمیگیرد. از طرف دیگر مخارج آموزشی و درمانی قابل توجهی که برای خانواده و افراد تحت تکفل خویش صرف میکند، اساساً مورد توجه نظام مالیاتی نیست.
نظام مالیات بر مجموع درآمد به جای تشکیل پروندههای مختلف مالیاتی برای هر فرد، پروفایلی تشکیل داده و مجموع درامدهای مکتسبه در طول سال و هزینه های قابل قبولی که از توجیهی منطقی و عرفی برخوردار است را رصد و در آن لحاظ میکند. مجموع مالیات پرداختی این فرد نیز متناسب با خالص درآمد (مجموع درامدهای منهای مجموع هزینه های متعارف و قابل قبول زندگی) وی در سال خواهد بود.
به محض ترسیم چنین تصویری از یک نظام مالیاتی، موانعی در فرایند شکلگیری و تثبیت آن به اذهان خطور میکند؛ موانعی که هنگام ارائۀ این ایده در مجامع عمومی، محافل دوستانه و حتی برخی گروههای کارشناسی مطرح میشود و عملاً ادامه گفتگو در این باره و امکان پذیری آن را تحتالشعاع قرار میدهد. در ادامه چهار مانع اصلی که برحسب تجربه در تعاملات عمومی ظاهر شده، مورد اشاره قرار گرفته و سعی میشود مورد بررسی و تأمل بیشتری قرار گیرد.
برخی به طور پیش فرض بر این باورند که هدف از هر تغییر رویکردی در نظام مالیاتی از جمله حرکت به سوی نظام مبتنی بر مجموع درآمد افراد، نه اصلاح اقتصادی بلکه ایجاد منبع جدید برای دولت و افزایش بار مالیاتی برای افراد جامعه است.
نمی توان منکر انگیزه بخشی برخی مشکلات برای اجرایی نمودن اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بود؛ چه بسا وجود برخی دشواریها یا تعمیق مشکلات موجود باعث میشود عدهای به فکر اصلاح و پیشرفت بیافتند؛ کاهش درآمدهای حاصل از فروش نفت و عدم تحقق درآمدهای پایدار دولت را میتوان از جمله محرکهای اولیۀ پی ریزی اصلاحات اقتصادی و مالیاتی در کشورمان دانست؛ بنابراین نفس تغییرخواهی به دلیل وجود مشکلات نمیتواند مورد نقد باشد؛ اما تکیه اصلی این پیش فرض بر آن است که در صورت اجرایی شدن ایدۀ مالیات بر مجموع درآمد افراد، قرار بر حفظ مالیات های موجود و اضافه شدن پایه جدید مالیاتی است.
نکته مورد غفلت آن است که اگر نظام مالیاتی تغییر رویکرد به سوی مالیات بر مجموع درآمد افراد را بپذیرد، طبیعتاً سایر انواع مالیاتها علی الخصوص مالیات بر شرکتها حذف یا کاهش خواهند یافت. آنچه که در تجربه نظامهای مالیاتی موجود نیز قابل مشاهده است، همین واقعیت است. در ایران، مالیات بر سود شرکتها نزدیک به چهل درصد درآمدهای مالیاتی را به خود اختصاص میدهد در حالی که در کشورهای برخوردار از نظامهای منسجم و دارای قدمت مالیاتی، سهم مالیات بر اشخاص حقوقی (شرکتها) بسیار ناچیز است؛ این سهم در امریکا و انگلستان حدود ده درصد و در کشورهایی چون آلمان و دانمارک از آن هم پایین تر است.
ضروریات مربوط به توسعۀ فعالیتهای تولیدی و تسهیل فضای کسب و کار در قالب اشخاص حقوقی یا شرکتها ما را به سوی کاهش قابل توجه این نوع از مالیاتها رهنمون میکند. با کاهش نرخ مالیات بر سود شرکتها، انگیزۀ مدیران و مالکان شرکت برای حفظ سرمایه شرکت و عدم انتقال آن به حسابهای شخصی مالکان و سهامدارن بیشتر شده و چه بسا موجب ارتقای سرمایه در گردش شرکتها و ایجاد انگیزه برای توسعه فعالیتهای تولیدی و خدماتی گردد.
نکته مهم دیگری که باید بدان توجه داشت آن است که در نظام مالیات بر مجموع درآمد، با لحاظ نمودن همه افراد جامعه به عنوان مؤدیان بالقوه مالیاتی، سهم قابل توجهی از افراد اساساً مالیاتی پرداخت نخواهند کرد. به عنوان مثال، در نظام مالیاتی امریکا-به عنوان یکی از قدیمیترین نظام های مالیاتی مبتنی بر مجموع درامد افراد- در سال 2017 میلادی، یک درصد ثروتمند جامعه نزدیک به چهل درصد مالیات بر درآمد افراد را در کشور پرداخت کرده اند. در همین سال ده درصد ثروتمند جامعه نزدیک به هفتاد درصد مالیات بر مجموع درآمد افراد را پرداخت کردهاند؛ این در حالی است که نیمی از مودیان مالیاتی که به لحاظ درآمدی در پنج دهک پایین تر حضور دارند، تنها حدود سه درصد از مجموع مالیات بر مجموع درآمد را پرداخت کرده اند. مقایسه این داده ها، تصور مناسب و واقعیتری از نتایج اجرایی شدن نظام مالیات بر مجموع درامد و تأمل بر پیش فرض نخست ارائه میدهد.
ممکن است این پیش فرض مطرح شود که اجرای نظام مالیات بر مجموع درآمد افراد به معنای سرک کشیدن به تعاملات مالی و حسابهای بانکی افراد بوده که موجب نارضایتی افراد جامعه از این اقدامات خواهد شد.
در مواجهه منطقی با این انگارۀ تثبیت شده در اذهان مردم و البته برخی سیاستگذاران و مجریان، باید گوشزد نمود که نمیتوان به هنگام بررسی وضعیت اقتصادی و اجتماعی کشور همواره نظر به برخی ایدهآلها داشت و خود را موافق آن ایده آلها معرفی نمود اما پایبند به لوازم آن وضعیتها نبود؛ این موضوع هنگامی رخ مینمایاند که دست به مقایسه میزنیم؛ وضعیت آموزشی یا رفاهی کشوری دیگر را در مقام مقایسه بهتر از شرایط موجود در کشور خود میدانیم اما به الزامات و تکالیف مربوطه تن نمیدهیم.
حداقل به دو دلیل پیش فرض دوم ناشی از تصورات اشتباهی است که در باب رابطه دولت و افراد جامعه شکل گرفته است؛ دلیل نخست که میتوان آن را دلیلی نظری قلمداد نمود، به عدم توازن حقوق و تکالیف مردم و دولت در اذهان خود مردم برمیگردد؛ متناسب با تکالیفی که آحاد جامعه برای خویش قائلند یا بدان تن میدهند، حقوق ایشان تعریف میشود؛ نمیتوان خود را مستحق بهرهمندی از کیفیات بالای خدمات آموزشی یا قضایی دانست و در عین حال متعهد به تکالیف حداقلی برای تأمین مالی دولت نبود.
دلیل دوم یا دلیل تجربی که پیش فرض دوم را مورد تردید قرار میدهد، آن چیزی است که در نظام های مالیاتیِ با سابقه و به نوعی کارا قابل مشاهده است؛ اصطلاحی در ادبیات مالیاتی وجود دارد که این نظامها به طور حداکثری آن را لحاظ کرده و به طور مداوم در پی توجه به آن هستند: «بدون اطلاعات، مالیات هم نخواهیم داشت.» در برخی از این کشورها، اطلاعاتی که نظام مالیاتی از فعالیتهای اقتصادی افراد جامعه دارد، نهادهای امنیتی و انتظامی هم در وهلۀ نخست از شهروندانشان ندارند.
بنابراین «جزئی از اجتماع بودن»، «بهرهمندی از کالاها و خدمات عمومی» و «تضمین حداقلی از معیشت» مستلزم در اختیار بودن اطلاعات تعاملات مالی و اقتصادی افراد جامعه برای دولت است. بدیهی است که این دسترسی به معنای عدم رعایت ملاحظات محرمانگی و پیدایش زمینههای سوء استفاده از این اطلاعات نیست؛ با توجه به فرایندها و ابزارهای نوین پردازش و تجمیع اطلاعات به راحتی میتوان از حفظ محرمانگی این اطلاعات اطمینان حاصل نمود.
مانع دیگری که در قبال شعار تغییر نظام مالیاتی کشور در اذهان جلوه گر میشود، افزایش پیچیدگی قوانین مالیاتی و نیز افزایش تعاملات و اصطکاک بیشتر کارمندان نظام مالیاتی با مردم و در نتیجه بروز بسترهای بروز فساد و رشوه است.
اینکه افزایش تعامل افراد با مقامات و کارمندان مالیاتی موجب گسترش بسترهای بروز فساد میشود، پدیدهای است که اجمالاً قابل پیش بینی است اما نکته آنجاست که تحقق الزامات اجراییِ پیاده سازی نظام مالیات بر مجموع درآمد افراد نه تنها موجب ایجاد تعاملات جدید میان مودیان و کارمندان نظام مالیاتی نمیشود بلکه ارتباطاتی که در نظام مالیاتیِ موجود با آن مواجهیم نیز به شدت کاهش خواهد یافت.
هرچند تفصیل این موضوع در این مجال نمیگنجد اما تجربۀ نظامهای مالیاتی و پیادهسازی سازوکارهای اتوماسیون مربوطه با توجه به ثبت مکانیزه اطلاعات مبادلات مالی، همراه سطح حداقلی تعامل میان مودیان و مقامات مالیاتی است. نتیجۀ دیگر بهرهگیری از این فرایندهای غیرقابل مداخله توسط افراد، کاهشِ قابل توجۀ پدیدۀ اختلاف مالیاتی -اختلاف میان مودی و کارشناسان سازمان امور مالیاتی نسبت به میزان مالیات تعیین شده- است؛ بخش قابل توجهی از نارضایتی موجود میان مؤدیان و البته دشواری فعالیتهای کارشناسان و ممیزهای مالیاتی، به بروز این اختلافات برمیگردد.
با توجه به تجربۀ بروز برخی مشکلات در فرایند پیاده سازی اصلاحات یا تغییرات اقتصادی در کشور، پیش فرض چهارم را میتوان معقولترین مانع در مسیر ارتقای نظام مالیاتی کشور دانست؛ اینکه چه تضمینی وجود دارد که برخی افراد با استفاده از روشهایی، ثروت یا درآمد خود را برای نظام مالیاتی مخفی نکنند؟ اینکه اساساً آیا همه افراد جامعه ذیل نظام مالیاتی تعریف میشوند یا اینکه برخی افراد از پرداخت مالیات معاف میشوند؟ اینکه چطور میتوان از تبعیض و بروز بیعدالتی در وصول مالیات اجتناب نمود؟
به طور خلاصه رفع این نگرانی مستلزم «قانونگذاری جامع» و «اجرای دقیق» است. پیش بینی سازوکارهایی برای رصد انواع مبادلات مالی، ایجاد محدودیت یا نظارت در تبدیل انواع داراییها به یکدیگر و تمرکز بر تراکنشهای بانکیِ افراد باید به نحوی صورت گیرد که عدالت مالیاتی در برخورد با انواع مودیان مالیاتی رعایت شود.
همان طور که تاکنون مشخص گردید، در نظام مالیات بر مجموع درآمد همه افراد مؤدی بالقوه مالیاتی بوده و به محض آنکه «خالص درآمد سالانه» ایشان به حد تعیین شده برسد، مشمول پرداخت مالیات خواهند شد. همچنین برای افرادی که «درآمد خالص»شان پایین تر از حد آستانۀ تعریف شده باشند، مبلغی به عنوان حمایت قابل پرداخت است. از این رو این نظام در هماهنگی با نظام حمایتی و تأمینی، موجبات تحقق عدالت مالیاتی بیشتری برای آحاد جامعه را فراهم میکند. بدیهی است که این به معنای افزودن وظایف سازمان امور مالیاتی نخواهد بود؛ این نظام با رصد همۀ جریان های درآمدی و هزینهای افراد- از جمله حمایتهای مالی از نهادهای حمایتی یا یارانههای نقدی دریافت شده توسط افراد- به طور مکانیزه راجع به استحقاق، عدم استحقاق و نیز میزان حمایتهای مالی واکنش نشان داده و اطلاعات خوبی برای نهادهای حمایتی در راستای توزیع عادلانه حمایتهایشان فراهم میکند. از این روست که میتوان از این پیشنهاد با عنوان دقیق تر «نظام یک پارچه مالیاتی-حمایتی مبتنی بر خالص درآمد افراد» یاد نمود.
رفع برخی انگارههای مسلط در اذهان مردم از جملۀ محورهای مهم مانعزداییهاست؛ مانعزداییهایی نه صرفاً در راستای جهش تولید بلکه برای احقاق حقوق مردم. این انگاره ها و پیشفرضها نه تنها در اذهان مردم که در محاسبات تصمیمگیران و مجریان نیز وجود داشته و اساساً راه را برای اصلاح و پیشرفت سد میکند.
به نظر میرسد با تأمل بر چهار مانع ذهنی که در این نوشتار از آنها یاد کردیم، میتوان زمینۀ گفتگو و اقناع عمومی برای اصلاح نظام مالیاتی را فراهم آورد، چرا که متأسفانه در حال حاضر این پیشفرضها درک بسیاری از افراد جامعه را نسبت به هرگونه تغییری در نظام مالیاتی شکل میدهند. رفع این پیش فرضها زمینه ساز تحقق اصلاحات اقتصادی و مالیاتی خواهد بود؛ حرکت به سمت ساختاری که موجب کاهش بار مالیاتی جمعیت قابل توجهی از جامعه شده، نرخهای مالیاتی اندکی بر سود شرکتها اعمال کرده، در عین حفظ محرمانگی، اطلاعات مالی همه افراد را رصد کند و برخوردار از فرایندهای ماشینی و غیرصلاحدیدی بوده و در صورت کاهش درآمد فرد از سطح مشخصی، از وی حمایت کند.
منبع: برگرفته از یادداشت منتشره در خبرگزاری فارس (لینک)
متن زیر نیمه اول نوشته ای است که با قصد تبیین نظر خویش نسبت به تغییر قواعد حکمرانی اقتصادی نگاشته شده. بخش دوم این مرامنامه یا بیانیه، به زودی نهایی خواهد شد. بدیهی است که یکی از دلایل انتشار این یادداشتها، نزدیکی زمانی به انتخابات مجلس شورای اسلامی است.
در حال حاضر تلقی عمومیِ مناسبی نسبت به کلیت ساختار نظام اقتصادی و نیز عملکردها و نتایج اقتصادی وجود ندارد؛ مشاهدۀ مداوم برخی اختلالات و مشکلات در حوزههایی چون اشتغال، سطح عمومی قیمتها، واردات، مسکن، ساختار تولید، بهرهوری و بودجه در پنجاه سال اخیر بیانگر آن است که اگر قصدی برای اصلاح شرایط وجود دارد، باید بر عملکرد گذشته تأملی نموده و وضع موجود بهدقت مورد واکاوی قرار گیرد. این مرامنامۀ اصلاحیِ مختصر، بیانگر نوع نگاه و پیشنهادهایمان با قصد اصلاح عملکرد اقتصادی در کشور است.
انگیزۀ ما اشاعۀ برخی پرسشهای اساسی میان مردم و تذکر برخی واقعیات در مسیر اصلاح و تغییرِ قواعد حکمرانیِ اقتصادی به نخبگان است؛ چرا که میدانیم مستضعفان و مظلومانِ ناآگاه بهترین ابزار برای ذینفعان هوشمند هستند؛ آگاهیبخشی شرط لازم برای تحقق عدالت توسط خود مردم است.
در همین راستا، توجه دادن مردم به یک واقعیت تلخ ضروری است؛ هرچند مردم نسبت به وجود مسائل اقتصادی التفات دارند، اما از این جهت، تمایزِ قابلتوجهی میان منتخبان مردم - در موقعیتهای تصمیمگیری و سیاستگذاری شامل ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و تا حدی شوراهای اسلامی شهر و روستا- نمییابند. به دیگر بیان، اساساً هویت نامزدهای انتخابات با مشخصات مربوط به حوزۀ سیاست ساخته میشود؛ هویتسازی که در بهترین حالت، نتیجۀ نهایی آن پدیدار شدن دو شعار یا آرمان سیاسی متمایز است. بدیهی است که در این کارزار و بهواسطۀ غلبۀ فضای احساسی، روانی، تبلیغاتی و ... خروجیهای متناسب با این وضعیت مشاهده خواهد شد و توجه به مهمترین دغدغههای مردم به فراموی سپرده میشود.
ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا اینچنین است؟ چرا هنگامیکه مهمترین موضوع مورد توجه مردم و نیز مهمترین ادعای اعلامشده از جانب نخبگان و کارشناسان، موضوعات اقتصادی همچون تورم، بیکاری و تبعیض است، در انتخابات با دوگانهای غیردقیق سیاسی و نقشآفرینی پروپاگاندای رسانهای مواجهیم؟ به نظر میرسد «فقدان مطالبهگری از جانب مردم» موجب «عدم تمایل نامزدهای انتخاباتی به ورود در مباحث مهم اقتصادی»، «محافظهکاری برخی کارشناسان، تصمیمسازان و تصمیمگیران» و بالتّبَع بروز پدیدۀ غیرقابلقبول پیشگفته است.
«خودآگاهانه نمودن برخی اصول اولیه حکمرانی عادلانۀ اقتصادی» و «شبیهسازی قرارگیری مردم در موقعیتهای سیاستگذاری» میتواند گامهای مهمی در «ایجاد گفتمان عدالت اجتماعی»، «حفظ کرامت انسانی» و «مطالبهگری حکمرانی عادلانۀ اقتصادی» باشد. ما بر این باوریم که «اطلاع مردم از برخی اصول اولیه» و «آگاهی از لزوم انتخاب میان برخی رویکردهای اقتصادی رقیب» موجب میشود امکان «پناه بردن نامزدهای انتخاباتی، سیاستگذاران و مجریان به مفاهیم خوب اما کلی و فاقدِ منظورِ دقیق» و «فرار کردن از پاسخگویی نسبت به پیگیری برنامههای اعلامی در دوران تصدی مسئولیت» کاهش یابد.
برای پیگیری بحث و دستیابی به ایدههای مدنظرِ این مرامنامه، لازم است که ابتدا چهار مبنای حاکم بر هر برنامۀ پیشنهادیِ اصلاح حکمرانی اقتصادی در کشور- البته به زعم نگارندگان- تصریح شود.
متأسفانه یکی از رویکردهای رایج در تحلیل مسائل و ارائۀ پیشنهادهای اصلاحی در فضای سیاستگذاریِ اقتصادی، تمرکز بر نتایج و تلاش برای رفع پدیدههایی چون فقر، بیکاری، افزایش اجاره بهای مسکن و ... است؛ بدین ترتیب که برای رفع فقر در پی افزایش گسترۀ افراد تحت پوشش نهادهای حمایتی برویم، برای کاهش بیکاری، تسهیلات بانکی کم بهره اعطا شود و قس علیهذا.
خوشبختانه التفات به تجربیات گذشته، زمینۀ بروز این تصور را برایمان فراهم میآورد که گویی مشکل از جایی دیگر است که موجب ناپایداری این طرحها و دست نیافتن به اصلاح نتایج و پدیدهها میشود؛ باید تمرکز اصلی و اولیه سیاستگذاران در پی درک علل بروز این پدیده باشد. همانطور که خواهد آمد، هر چند هم فیالمثل بر توسعه فناوریهای دانش بنیان، بهبود محیط کسب و کار، ایجاد نهضت تولید مسکن ارزان و سایر برنامهها تأکید داشته باشیم، تا زمانی که قواعد کلی و اساسی حاکم بر محیط کسب و کار و فعالیتهای اقتصادی اصلاح نشود، با فرض موفقیت مقطعی این برنامهها، به مرور زمان تلاشهای روبنایی با شکست مواجه خواهد شد.
متأسفانه شیوه رایج در تحلیل و دسته بندی مسائل و اختلالات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن است که با ارجاع به نظر عدهای از افراد (اعم از نخبگان یا قاطبۀ مردم)، فهرست اولویتی از مهمترین مسائل استخراج میشود. به عنوان مثال خروجی چنین شیوهای آن خواهد بود که چهار مسئلۀ اصلی اقتصاد ایران به ترتیب بیکاری، تورم، فساد و بحران ارزی است. غافل از آنکه این شیوۀ استخراج، فاقد منطق هماهنگکننده و تفکیک کننده میان مسائل پیشنهادیشان است. چه بسا برنامۀ مورد توجه شما در حوزۀ بیکاری خنثی کنندۀ برنامۀ مدنظر در حوزۀ بحران ارزی باشد. جالب آنکه در تجربۀ برنامههای توسعه شاهد چنین تقسیمبندیهایی در حوزۀ امور اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستیم.
بنابراین برخورداری از هنر طبقهبندی درست، شرط لازم وجود انسجام است؛ شیوۀ طبقهبندی عرصههای مختلف اقتصادی میتواند تسهیلگر سیاستگذاریهای سازگار میان حوزهها و موضوعات مختلف باشد. علاوه بر آن، تصریح یک طبقهبندی معقول و مناسب، موجب درک متناسب سیاستگذاران و مردم از چیستی پیشرفت و توسعه اقتصادی و اقدامات لازم برای تحقق آن است.
متأسفانه تلقی عامی که نسبت به برنامهها و سیاستهای اقتصادی و اجتماعی وجود دارد، آن است که این برنامهها پیشنهاداتی جهانشمول بوده که عمل براساس آنها همواره موجب حل مشکلات خواهد شد؛ چه این مشکلات مربوط به نظام اقتصادی کشوری چون ایران باشند، چه مربوط به کشورهای به اصطلاح پیشرفته و چه توسعه نیافته. این در حالی است که دنیای اقتصاد سرشار از نظریات، مکاتب، گفتمانها و رویکردهای رقیبی است که اتفاقاً یکی از مشخصات متمایزکنندۀ این رویکردها، معیارهای ارزشی و اظهار نظرشان در باب عدالت است. این تأسف آن جا بیشتر عیان میشود که نظام آموزشی علوم اجتماعی در کشور (به ویژه علم اقتصاد) به ترتیبی است که وجود مکاتب و رویکردهای مختلف از جانب فراگیرندۀ این آموزشها احساس نمیشود.
خوشبختانه با توجه به اشاعۀ ادبیات تخصصی در علوم اقتصادی و فراگیر شدن برخی تلاشهای نظری و تاریخی، بستر مناسبی برای درک تطبیقی میان رویکردهای مکاتب گوناگون فراهم آمده است؛ حداقل فایدۀ آشنایی با نظریات و مکاتب مختلف آن است که با اطلاع از وجوه ممیزۀ آنها، موقعیت ایدههای ارزشی و بومی خویش را در نسبت با آنها میتوان تصریح نمود.
با توجه به وجود تعارض منافعِ همیشگی میان همۀ کشورها-حتی کشورهای به ظاهر همسو- این درک تاریخی که ایران باید توسط خودمان و نه برپایۀ کمک دیگر کشورها اصلاح شود، پدیدار است؛ اینکه «ما» باید طرحریزی مناسبی نسبت به این قبیل مواجهات داشته باشیم و البته نسبت به تغییر قواعد حاکم بر فعالیتهای اقتصادی دست به انتخابهای اساسی بزنیم.
با توجه به تجربۀ ساختارها و سیاستهای گذشته در عرصۀ اقتصاد، لزوم کنشگری جوانان خوشفکر، متعهد، صادق و انقلابی که به راستی نمایندۀ منافع و مصالح مردم در تحلیل کارشناسی، تصمیمسازی، تصمیمگیری و نظارت باشند، احساس میشود. بنابراین پس از صدمات بیشمار، مرارتهای بسیار و سعی وافرِ علاقمندان به تحقق آرمانهای اسلامی و استقلال این کشور در گام نخست انقلاب اسلامی ایران، نوبت ماست که در گام دوم به اصلاح تنظیمات نادرست و تقویت مؤلفههای موجّه پیشین همت گماریم.
با تصریح مبانی چهارگانۀ فوق، نوبت به طرح تفصیلی ایدههای پیشنهادی در حوزۀ حکمرانی نظام اقتصادی میرسد؛
بیست و پنج نفر از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، طرحی با عنوان «مدیریت تعارض منافع» تهیه کرده اند که در بیستم اسفند ماه 1397 اعلام وصول شده است. متن پیش نویس این طرح در اینجا قابل مشاهده و دریافت است. گرچه پیش از اینها باید برای تحقق این ایده اقدام می شد، اما به هر حال دغدغه این نمایندگان و این اقدام قابل احترام است. مرور این طرح، بیانگر وجود مشکلات بسیاری در آن است؛ کاش نمایندگان محترم به گزارشهای خوبی که در سال 1396 توسط مرکز پژوهشها در این موضوع تدوین شد، نیم نگاهی میداشتند(یه عنوان نمونه این گزارش)؛ هرچند در اینجا فرصتی برای طرح مشکلات و انتقادات به این طرح نیست اما دو ملاحظۀ کلی نسبت به این طرح را مطرح کنم؛ دو ملاحظه ای که باید به دقت مدنظر نمایندگان محترم مجلس قرار گیرد:
(1) با توجه به ساختار کنونی در نظام تصمیمگیری عمومی کشور، اولویت با همکاری دولت و مجلس و ارائۀ انواع ایدهها و برنامهها در قالب لایحه است. با توجه به فراخوان دولت برای اعلام نظر نسبت به لایحه پیشنهادی در سال 1396، باید تلاش حداکثری در تشریک مساعی برای ارتقای آن لایحه، رفع نواقص آن و گنجاندن ایدههای مفید در آن باشد؛ البته ممکن است نمایندگان محترم به دلیل فرصت سوزی رخ داده در تهیه و تقدیم لایحه، دست به این اقدام زده باشند که میتواند معقول به نظر رسد. مضاف بر آن اینکه محتملاً تحقق سازوکار مطلوب مدیریت تعارض منافع نیازمند پیشنهادات جدید دارای بار مالی است و از این رو ارائه پیشنویس قانون در قالب لایحه مناسبتر خواهد بود؛ نمایندگان همواره باید به اصل 75 قانون اساسی توجه داشته باشند.
(2) با توجه به نیاز به برخورداری از قانونی جامع در حوزه مدیریت تعارض منافع عمومی و شخصی و نیز شفافیت، لازم است قوانین مربوط قبلی که در این موضوع وجود دارند، مورد بررسی و توجه قرار گیرد؛ چه بسا ممکن است نیاز به تنقیح و نسخ مواد قانونی موجود باشد؛ قوانینی چون «آیین نامه داخلی مجلس شورای اسلامی» «قانون ممنوعیت اخذ پورسانت در معاملات خارجی، مصوب 1372»، « قانون ممنوعیت تصدی بیش از یک شغل، مصوب 1373»، «قانون رسیدگی به دارایی مقامات، مسئولان و کاگزاران جمهوری اسلامی ایران، مصوب 1394».
پی آیند [در مرداد 1398]: مرکز پژوهشهای مجلس گزارشی دربارۀ طرح پیش گفته تدوین نموده است که از اینجا قابل دریافت است.
نوشتار منتشر شده در سایت جامع قصد (صفحه اصلی)
اگر فردی ایدۀ «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» را به رسمیت بشناسد، طبیعتاً قائل به وجود الگوهای متعددی است که مدعی پیشرفت از منظرهای مختلفی اند؛ الگوی چینی پیشرفت، الگوی لیبرالی پیشرفت، الگوی اسلامی پیشرفت یا الگوی اقتصاددانان کلاسیک از پیشرفت. همچنین در این صورت پر واضح است که همۀ الگوهای رقیبِ فوق نه تنها ارائه دهندۀ تحلیلها و راهکارهای متفاوت برای تحقق پیشرفت هستند بلکه تلقی هر یک از پیشرفت نیز متفاوت است. چه بسا آنچه برای اقتصاددانان کلاسیک به عنوان معیار پیشرفت تلقی میشود، برای اقتصاددانان متأثر از فضیلتگرایی ارسطویی جایگاه محوری نداشته باشد. چه بسا آنچه برای مدافعان نظام سیاسیِ پادشاهی به عنوان پیشرفت و اصلاح تلقی میشود، مورد پذیرش مدافعان نظام پارلمانی نباشد.
هر چند به طور اجمالی میتوان معتقد به تفاوت الگوهای پیشرفت بود اما به واقع این تفاوت به چه معناست؟ به عنوان مثال اگر الگوی غربی پیشرفت در مقابل الگوی شرقی پیشرفت قد عَلَم کرده است، چه مؤلفههایی در این الگوها وجود دارد که آنها را از یکدیگر متمایز میکند؟ به این معنا وجود چه مؤلفههایی موجب شخصیتبخشی به یک الگوی پیشرفت در مقابل الگوی پیشرفت دیگر میشود؟
برای درک مناسبتر پرسش فوق، موضوع را از زوایهای دیگر بنگریم؛ فرض کنید پیشگامان و پیشنهاددهندگان چند الگوی پیشرفتِ رقیب، قصد مکتوب کردن مجموعۀ اهداف، ایدهها و تدابیر خود را داشته باشند. در این صورت انتظار بر آن است که در این تبیینها از الگوهای رقیب شاهد گزارهها و ایدههایی باشیم که تفاوت شان را به صریح ترین شیوه فریاد بزند؛ به عنوان مثال اگر در یکی از سندهای الگوی پیشرفت فوق ابراز شود که «ما در پی عدالت و آزادی هستیم» یا اگر اعلام شود که «نظام اقتصادی و سیاسی باید مبتنی بر آزادی و برابری سامان یابد»، چنین سندی قابلیت طرح به عنوان سندی در مقابل سایر اسناد الگوی پیشرفت را ندارد؛ چرا که مفاهیمی چون «عدالت»، «برابری» و «آزادی» واژههایی مبهم و در عین حال محترم هستند. احترام این واژه ها به حدی است که هیچ الگوی پیشرفت، مکتب اقتصادی یا مصلح اجتماعی ادعایی برخلاف آنها نداشته و پیشنهاد خویش را «ظالمانه»، «تبعیض آمیز» یا «اسارت آفرین» عنوان نمیکند. اگر با این ملاحظه به اسناد الگوهای رقیب بنگریم- همانطور که گفته شد- باید شاهد گزارهها و ایدههایی باشیم که نظرشان را دربارۀ «تلقی از پیشرفت»، «نوع نگاه به تعارضات منافع که در عرصۀ اجتماع بروز مییابد»، «شیوۀ تخصیص و بهرهمندی افراد جامعه از مواهب و منافع موجود» و ... به شفافترین و برّندهترین وجه ابراز کنند؛ این شیوۀ بیان باید به نحوی باشد که بتوانیم برای هر یک از این الگوها هویتی قائل شده و تفاوتشان با یکدیگر را متوجه شویم.
نتیجه آنکه اگر یک سند الگوی پیشرفت، مدعی ارائۀ تحلیل و توصیههایی در عرض سایر الگوهای رقیب است، نباید واجد اصطلاحات مبهم و محترم، آنهم بدون تفسیر و تعریف مشخص از آنها باشد؛ رقابت الگوهای مختلف، رقابت تفسیرها و تعریفهای این الگوها از مفاهیمِ مورد ارجاعِ همۀ افراد و مکاتب است. آوردگاه اصلی الگوهای پیشرفت، موّجه نمودن سازوکارهای پیشنهادیشان در مقابل سایر سازوکارهاست.
حال با این ملاحظه میتوان یکبار تدابیر* موجود در سند الگوی پایۀ اسلامی ایرانی پیشرفت را مورد تأمل قرار داد. در این بررسی به بندهای زیر برمیخوریم که به نظر میرسد در صورت اصرار بر وجود آنها میبایست تأمل جدی روی آنها صورت گیرد:
بند 6 تدابیر: «گسترش تعلیم و تربیت وحیانی، عقلانی و علمی»
بند 13 تدابیر: «توسعه علوم بینرشتهای و مطالعات و پژوهشهای چند رشتهای بدیع و مفید»
بند 27 تدابیر: «توسعه فعالیتهای زیربنایی، اقتصادی و اجتماعی و مصرف آب، انرژی و سایر منابع حیاتی متناسب با ظرفیت، حقوق و اخلاق زیستی»
بند 39 تدابیر: «اعتلا و تقویت و ترویج دانش بومی در حوزه سلامت مبتنی بر شواهد متقن علمی»
بند 43 تدابیر: «طراحی و اجرای راههای پیشگیری از جُرم و افزایش آگاهی و اخلاق اجتماعی و تقوای عمومی»
همانطورکه آشکار است به راحتی امکان تمسک سایر الگوهای پیشرفت-همچون الگوهای لیبرالی، لیبرترینی، فایدهگرایانه، سعودی، چینی یا روسی- به موارد فوق وجود دارد؛ چه آنکه مفاهیم محترمِ «عقلانی بودن»، «بدیع و مفید بودن»، «حقوق و اخلاق زیستی»، «اتقان علمی»، «پیشگیری از جُرم» یا «افزایش آگاهی و اخلاق اجتماعی» مقولات مورد دفاع در بسیاری از الگوهای رقیب است. از اینرو باید در چنین مواردی به طور مشخص دو اقدام صورت گیرد: (1) ارجاع حداقلی به این مفاهیم در بخش تدابیر و تمرکز بر ارائۀ سازوکارهای اجرایی و بیان چگونگی تحقق آنها و (2) در صورت امکان تعریف مفاهیمِ محترمِ فوق در بخش دوم سند (بخش مبانی) به نحوی که تدابیر مورد اشاره از تعاریف مذکور قابل استخراج باشند.
*. سند الگوی پایۀ اسلامی ایرانی پیشرفت در شش قسمت تنظیم شده است: مقدمه، مبانی، آرمانها، رسالت، افق و تدابیر. تدابیر ناظر به اجراییترین و عملیاتیترین سطح الگوست.
هنگامی که قصد دقت ورزی حول مفهوم «تمدن اسلامی» را داشته باشیم یکی از دغدغههای ابتدایی ما نسبت این مفهوم با مفاهیمی چون «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت»، «حکمرانی اسلامی»، «سبک زندگی اسلامی»، «فرهنگ اسلامی» وحتی «علوم اجتماعی اسلامی» است.
آشکار است که هر محقق یا ایدهپردازی بر اساس تلقیات و تعاریفی که خود برای این مفاهیم وضع میکند، نسبتی میان این مفاهیم با مفهوم «تمدن اسلامی» ترسیم میکند؛ اما به نظر میرسد علیرغم تفاوتهایی که میان مفاهیمِ پیشگفته وجود دارد، همه این مفاهیم وجه مشترک مهمی داشته باشند. تصریح این وجه مشترک موجب شکلگیری منظومهای به هم مرتبط از این مفاهیم و پیدایش زمینه برای ایجاد انگارهای از تمدن اسلامی خواهد شد. وجه مشترک همه این مفاهیم نهادها و سازوکارهای رسمی و غیررسمی اسلامیِ تنظیم روابط است. اگر نهادها و سازوکارها به شیوهای اسلامی روابط میان افراد جامعه را تنظیم کند، «تمدن اسلامی» که همان نتیجه غلبه این نهادها و سازوکارهای اسلامی در جامعه است، تحقق مییابد.
الف. مشخصۀ تمدنها
«الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» واجد مولفههای است که در یک نگاه کلان به تنظیمگری روابط میان افراد جامعه با مبنای اسلامی و در ظرف زمانی و مکانی ایران کنونی میپردازد. هنگامی که برای تشریح سه مفهوم «تمدن اسلامی»، «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» و «حکمرانی اسلامی» از نهادها و سازوکارهای تنظیمگر یاد میشود، تلقی جامعی از این نهادها و سازوکارها مدنظر است؛ اینکه قواعد و ابزارهای تنظیمِ رابطه میان «پدر و فرزند»، «دانش آموز و معلم»، «مردم و حاکمان»، «زن و شوهر»، «روحانی محل و اهالی محل»، «دو همسایه»، «مدعی و منکر»، «وزیر و کارمند وزارتخانه»، «کارشناس وزارتخانه و استاد دانشگاه»، «نماینده مجلس و مراجع تقلید»، «اداره اوقاف و سازمان میراث فرهنگی»، «کارگر و کارفرما»، «معاون بانک مرکزی و معاون وزیر اقتصاد»، «شرکت دولتی و قوه قضاییه»، «هیئت حاکمه کشور و دولتمردان کشورهای همسایه» و هزاران رابطه دیگر چگونه باشد.
اساساً تفاوت تمدنها و الگوهای حکمرانی در تفاوت پاسخ به چگونگی تنظیم این روابط براساس نهادها و سازوکارهای پیشنهادی شان است؛ پاسخ خاص یک تمدن به این پرسش میتواند موجب ایجاد جایگاهها و روابطی متفاوت با تمدن دیگر و در نتیجه ظهور تمدنی دیگر شود.
ب. «فرهنگ» یا نهادها و سازوکارهای غیررسمی
حال کمی بر منظور از «رسمی» و «غیر رسمی» بودن نهادها و ساز و کارها تأمل کنیم تا رفته رفته انگاره ابتدایی ما از ماهیت «تمدن اسلامی» شکل بگیرد. اگر به زوج مرتبهای روابطی که پیش از این مثال زده شد دقت کنیم، در مییابیم که نه تنها تفاوت قابل توجهی میان برخی از آنها وجود دارد، بلکه حتی در مورد یک رابطه خاص نیز میتوانیم سطوح متفاوتی از شیوۀ ارتباط را تصوّر کنیم. فرض کنید براساس رویکردی اسلامی، به رابطه «پدر و فرزند» بنگریم. بخشی از این تنظیمات در قالب نهادها و سازوکارهای «رسمی» است بدان معنا که حق قابل مطالبهای برای یکی از طرفین ایجاد میکند. «پرداخت نفقه به فرزند از جانب پدر» و حتی بنا به شرایطی «پرداخت نفقه پدر توسط فرزند» قاعدهها یا تنظیماتی است که میبایست پشتوانه حقوقی برای تنفیذ آن وجود داشته باشد. چه بسا لزوم بسترسازی آموزش آداب و مهارتهای پایهای به فرزند به عنوان تکلیفی بر پدر تلقی شود.
گذشته از نهادها و سازوکارهای رسمی، بخشی از روابط در قالب نهادهای غیررسمی شکل میگیرد؛ بدین معنا که متعهد بودن به چنین روابطی، نه امری حقوقی و قابل مطالبه، بلکه امری پسندیده و موجه تلقی میشود. حتی میتوانیم در همینجا مفهوم «فرهنگ اسلامی» را وارد سیر تبیینی خویش کنیم؛ فرهنگ همان روابط حاکم در مجموعه ارتباطات و تعاملات موجود در جامعه است که ذیل نهادها و سازوکارهای غیررسمی قابل طبقهبندی است. با چنین تلقی از فرهنگ، طبیعیاست که عرصههایی چون «هنر»، «معماری» و حتی «ادبیات» -به عنوان نمودهایی در نسبت با فرهنگ جامعه که توسط هنرمند ارائه میشود– نقش پررنگی در قوامبخشی و اصلاح نهادها و سازکارهای غیررسمی ایفا خواهند کرد.
ج. پویاییهای میان نهادها و سازکارهای «رسمی» و «غیررسمی»
ممکن است این پرسش پیش آید که چه نسبتی میان «نهادها و سازوکارهای رسمی» و «نهادها و سازکارهای غیررسمی» وجود دارد؟ کدام یک تقدم رتبی یا زمانی دارند؟ هرچند پاسخ دقیق به این پرسشِ البته مهم در این مجال میسر نیست اما وجود یک پدیده در این بین قابل دفاع به نظر میرسد: شکلگیری «نهادها و سازوکارهای رسمی» و «نهادها و سازکارهای غیررسمی» مکمل، سازگار و همراه با یکدیگر صورت میگیرد. به دیگر بیان تقویت «نهادها و سازکارهای غیررسمیِ اسلامی» مؤید و تقویت کننده «نهادها و سازکارهای رسمیِ اسلامی» شده و پیاده سازی «نهادها و سازوکارهای رسمی اسلامی» خود موجب ارتقا و بهبود «نهادها و سازوکارهای غیررسمی اسلامی» میشود.
د. از «انقلاب اسلامی» تا «تمدن اسلامی»
جالب آنکه سیر مشهور «انقلاب، نظام، دولت، جامعه و تمدن» نه تنها مؤید تحلیل ارائه شده در باب اهمیت نهادها و سازوکارهای تنظیمگر روابط است بلکه با تحلیل پیشگفته درباره پویاییهای نهادها و سازوکارهای رسمی و غیررسمی سازگار است (رسم توضیحی 1).
این سیر از آن جهت مؤید تحلیل ارائه شده در باب اهمیت نهادها و سازکارهای تنظیم روابط است که تقویت وجه مشترک موجود میان چهار مقوله «نظام»، «دولت»، «جامعه» و «تمدن» عامل تعالی در این سیر است؛ به دیگر بیان منطقی است که در یک سیر تکاملی، به ارتقا و پیشرفت یک هویت معین نظر داشته باشیم به نحوی که گویی تقویت و رشد آن هویت معین موجب طی مراحل پیشرفت میشود؛ آنچه وجه مشترک هر چهار مقوله «نظام»، «دولت»، «جامعه» و «تمدن» است، نهادها و سازوکارهای رسمی و غیررسمیِ تنظیم رابطه میان افراد است. حال اگر این نهادها و سازوکارها قابل انتساب به مجموعه آموزههای اسلامی باشند، «دولت»، «جامعه» و «تمدن» را نیز میتوانیم به صفت اسلامی بودن متصف کنیم.
این سیر از آن جهت سازگار با پویاییهای مربوط به نهادها و سازکارهای رسمی و غیررسمی است که نقش نهادهای «رسمی» در شکلگیری و تقویت نهادهای «غیررسمی» را معتبر دانسته است؛ آنچه در مراحل اولیۀ «نظام» و «دولت» اسلامی وجود دارد، مجموعه نهادها و سازوکارهای بیشتر رسمی است که در بخشی از جامعه تحقق یافته است؛ تنظمیاتی که در سطوح نظام سیاسی و اسناد رسمیِ حکمرانی به تدبیر اسلامی امور اصرار دارد. گذر از مرحله «نظام» یا «دولت» اسلامی به مرحله «جامعه» اسلامی نیازمند تقویت و اصرار بر تنظیم سازوکارهای رسمی مبتنی بر آموزههای اسلامی است. با گسترش اِحقاق حقوق در تعاملات و اجرای تنظیمات عادلانه در سطح نهادهای رسمی، شاهد تقویت و شکل گیری نهادهای غیررسمی اسلامی در شئون مختلف جامعه نیز خواهیم بود، به نحوی که میتوانیم از تحقق «جامعه اسلامی» سخن گوییم. تداوم همین سیر و استخراج نهادها و سازکارهای رسمیِ مستخرج از روش اجتهادی و عمل به آن و نیز تقویت نهادها و سازکارهای غیررسمی، موجب انتقال به سطوح عمیق تر و اصیلتری از سازوکارهای رسمی و غیررسمی خواهد شد. در نهایت نیز شرایط لازم برای تاثیر گذاری بر همه روابط در همۀ ابعاد و شئون زندگی فراهم آمده و عملاً موجب نمایان شدن «سبک زندگی» متناسب با تمدن اسلامی و البته متفاوت با سایر تمدنها میشود.
هـ. نقش «علوم اجتماعی» در فرایند «تمدنسازی»
آنچه که امروزه با عناوین کلی «علوم اجتماعی» و «علوم انسانی» شناخته میشود، مجموعۀ معارفی است که غالباً با بروز مسائل یا مشاهدۀ اختلالاتی در ساحتهای مختلف اجتماع آغاز شدهاند؛ مسائل یا اختلالاتی که از نگاه پیشگامان و نوآوران این علوم میبایست مورد تحلیل قرار گرفته و حل شوند. از اینرو فرایند ظهور و نموّ ایدهها و نظریات در علوم اجتماعی و علوم انسانی تابعی از فرایند حل مسائل مربوط به «تنظیم روابط» براساس آن ایدهها و نظریات است.
گاهی مسئلۀ مورد نظر ناظر به توزیع قدرت افراد در جایگاههای مختلف است؛گاهی پدیدۀ مورد مشاهدۀ عالِم علوم اجتماعی، تفاوت رشد اقتصادی میان ملل مختلف یا وجود تعارضات منافع اقتصادی میان طبقات مختلف یک جامعه است. گاهی مسئله ناظر به چگونگی اداره یا شیوۀ چینش افرادی با انگیزههای متنوع برای دستیابی به یک هدف خاص است. گاهی نیز با پدیدۀ نارضایتی افراد از عدم تحقق عدالت در روابط خویش با سایر افراد و حتی در روابط میان دولتهای مختلف مواجهند. در همۀ این موارد آنچه برای عالِم علوم سیاسی، علم اقتصاد، مدیریت، جامعهشناسی، حقوق و حتی فلسفه مهم است، تنظیم روابط میان افراد به نحو بایسته است.
از اینرو در یک نگاه تاریخی و البته کلان، بسیاری از علوم اجتماعی و علوم انسانی تلاش خویش را صَرف تدبیر تنظیمات اجتماعی و تعیین روابط میان افراد، در هر جایگاهی که قرار دارند، نمودهاند؛ عملاً مشاهدات، تحلیلها و ارائۀ توصیهها توسط این عالمان، سازندۀ همان چیزی است که به عنوان «نهادها و سازوکارهای رسمی و غیررسمی» نام نهادیم.
و. «علوم اجتماعی اسلامی» و «تمدن اسلامی»
پرواضح است که «مشاهدۀ پدیدهها»، «تحلیل مسائل» و «ارائۀ راهکارها»، همگی فعالیتهایی بشریاند؛ بدان معنا که توسط یک انسان، با همۀ ویژگیهای روحی و ذهنیاش، ساخته میشوند. انسانی که افکار و باورهایش مشحون از «گرایشها»، «عقاید» و «اهداف» خاصی است، طبیعتاً در حین مشاهده، تحلیل و ارائۀ راهکارها به گونهای خاص میاندیشد؛ گونهای که میتواند متفاوت از تقکرات انسانی با گرایشها و عقاید دیگر باشد.
واقعیت فوق پای موضوع «علم اسلامی» را به موضوع «تمدنسازی اسلامی» باز میکند. علم اجتماعی اسلامی و علم انسانی اسلامی محصول تلاش عالمانِ مسلمانی است که با تکیه بر «گرایشهای اسلامی»، «عقاید اسلامی» و «اهداف اسلامی» به مشاهده، تحلیل و ارائۀ توصیه ناظر به تنظیم روابط میان افراد جامعه میپردازند. اگر رویکرد حاکم بر مشاهده، تحلیل و ارائۀ راهکار از نوع اسلامی باشد، پرواضح است که به شیوهای خاص از روابط بایسته میان «پدر و فرزند»، «دانش آموز و معلم»، «مردم و حاکمان» و ... نظر دارد؛ شیوهای که مجموعۀ معارف و ساختارهای حاصله را با آنچه در تمدنی چون «تمدن مدرن غرب» شاهد هستیم، متمایز میکند.
در نهایت آنکه، فرایند تحقق تمدن اسلامی، فرایندی است که در آن با تلاش همۀ افرادِ جامعه در راستای تنظیم روابط به شیوۀ مطلوب پروردگار مواجهیم. در این تبیین از فرایند تمدنسازی اسلامی، ذکر چند یادآوری مورد تأکید است: (1) تنظیم روابط، منحصر در اصلاحِ روابطی که میان یک فرد با دیگران وجود دارد، نیست. بنا به تأکیدات موجود در نهاد «امر به معروف و نهی از منکر» دایرۀ این تلاش، شامل فعالیت اصلاحی یک فرد برای تغییر رابطه میان دو فرد دیگر نیز میشود. (2) هنگامی که از «تنظیم رابطۀ میان افراد» سخن میگوییم، موضوع ناظر به افراد آنهم با «هر موقعیتی که در حال ایفای نقش در آن موقعیت هستند» است. ممکن است یک فرد همزمان در سه موقعیت «همسری»، «پدری» و «کارشناس سازمان برنامه و بودجه» به ایفای نقش بپردازد. (3) در کنار لزوم تلاش آحاد جامعه، یکی از طبقات مهم که چنین نقشی را برعهده دارند، عالمان علوم اجتماعی و علوم انسانی هستند. ایشان افزون بر اینکه مورد مشورت حکمرانان و تنظیمگران نهادهای رسمی جامعه هستند، با جهتدهی به «گفتمان عمومی» حاکم بر جامعه، نقش راهبری سایر افراد جامعه را نیز برعهده دارند. (4) اسلامی بودن تلاشها و اجتهادات عالمان علوم اجتماعی و علوم انسانی، مقوّم اسلامی بودن سیر تغییر نهادهای رسمی و غیررسمی جامعه است؛ به دیگر بیان هر میزان انحراف از آموزههای اسلامی در حوزۀ علم- اعم از عرصۀ نظریهپردازی در حوزههای علمیه و دانشگاهها- تأثیر قبل توجهی بر دوری «سبک زندگی»، «فرهنگ» یا «باورهای مردم جامعه» از وضعیت بایسته خواهد داشت.
ز. درآمدی بر عرصۀ «اقتصاد» در فرایند تمدنسازی نوین اسلامی
همانطور که اشاره شد، علوم اجتماعی ناظر به «تنظیم رابطۀ میان افراد» به مطالعه و تحلیل میپردازد. حال اگر قصد تمرکز بر «عرصۀ اقتصادی روابط میان افراد» را داشته باشیم، باید مجهز به منطقی برای طبقهبندی موضوعات اقتصادی یا دستهبندی مسائل حوزۀ تعاملات اقتصادی باشیم.
براساس مشهورترین طبقهبندی ناظر به انواع کالاها و خدمات در مطالعات اقتصادی، با سه دستۀ اصلی از کالاها و خدمات مواجهیم: (1) کالاهای خصوصی به عنوان کالاهایی با ویژگیهای رقابتی بودن و استثناءپذیر بودن، (2) کالاهای عمومی با مشخصات رقابتی نبودن و استثناء ناپذیری و (3) کالاهای با بهرهبرداری مشترک با ویژگیهای رقابتی بودن و استثناءناپذیری. در ادامه اشارهای با ماهیت هر یک از این انواع خواهیم داشت.
(1) مبتنی بر یک تلقی شهودی، کالاهای خصوصی، کالاهایی هستند که در بازارها مورد خرید و فروش قرار میگیرند. در این نوع از کالاها هر فردی به تناسب تمایلش به تصاحب کالا، منوط به پرداخت هزینۀ مربوطه، از آن منتفع میشود. در مقابل، (2) در کالاهای عمومی نمیتوان از افرادِ بهرهمند از آن کالا یا خدمت، به تناسب استفادهشان، مطالبۀ جبران نمود. به عنوان مثال، نهادهای انتظامی، خانههای بهداشت سراسری یا آتشنشانی به ارائۀ خدمات به افراد پرداخته و البته افرادِ بهرهمند از این خدمات عمومی را نیز نمیتوان از این خدمات محروم نمود؛ چرا که اساساً ماهیت این نوع از کالاها و خدمات به گونهای است که امکان استثناء کردن افراد برای بهرهمند کردن یا بهرهنبردن ایشان از این کالاها و خدمات وجود ندارد. (3) مواهب و کالاهایی چون جنگلها، رودخانهها یا مراتع که فاقد مالک مشخصی هستند و در طی یک فرایند تاریخی به نحو مشترک مورد استفادۀ افراد قرار میگیرند و یا حتی هنوز دست بشر به آنها نرسیده است، در زمرۀ کالاهای با بهرهبرداری مشترک قرار میگیرند. تفاوت این دسته از مواهب با کالاهای عمومی در آن است که استفاده افراد از این دسته از کالاها موجب کم شدن میزان این کالاهاست. صید ماهیان موجود در رودخانه به معنای کم شدن ماهیهای قابل صید توسط دیگر صیادان است.
نکتۀ مهم در این دستهبندی سهگانه آن است که هر یک از این نوع کالاها به واسطۀ اختلاف در مشخصاتشان، از قواعد و چارچوبهایی متفاوت برای بهرهبرداری و تخصیص میان افراد برخوردارند؛ قواعد و چارچوبهای حاکم بر تعاملات اقتصادی و تنظیم روابط میان افراد در حوزۀ کالاهای خصوصی متفاوت با چارچوبهای حاکم بر تعاملات اقتصادی و تنظیم رابطه میان افراد در حوزۀ کالاهای عمومی است.
در کنار موضوع حکمرانی بر شیوۀ تعاملات در سه دستۀ پیشگفته، یک مقولۀ مهم دیگر نیز وجود دارد که به نوعی در هیچ یک از این دستهها قرار نمیگیرد و البته بر شیوۀ تخصیص منابع در هر سه دستۀ فوق نیز اثر گذار است؛ همانچیزی که از آن به عنوان مهمترین ابزار مبادله یا ذخیرهکنندۀ ارزش یاد میشود: «پول». پول و نظام حاکم بر ایجاد آن که مرتبط با سه نهاد «بانک مرکزی»، «بانکهای دولتی» و «بانکهای خصوصی» است از چنان اهمیتی برخوردار است که هرگونه طرحریزی درباب تحلیل روابط اقتصادی میان افراد بدون در نظر گرفتن آن، ناقص خواهد بود.
آن چیزی که در «تنظیم روابط میان افراد و طراحی نهادها و سازوکارهای تخصیصی» توسط عالمان علوم اجتماعی یا حکمرانان اهمیت دارد، طراحی قواعد و چارچوبهای حاکم بر تخصیص و توزیع هر یک از این گونههاست. اساساً تفاوت نظامهای اقتصادی به تفاوت در شیوۀ حکمرانی در عرصۀ «شیوۀ تخصیص کالاهای خصوصی»، «شیوۀ تخصیص کالاهای عمومی»، «شیوۀ بهرهبرداری از کالاهای مشترک» و «پول و بانکداری» است.
خبرنگار: شما زندگى خیلى منزوى داشتید، شما اقتصاد جدید و حقوق روابط بین المللى را مطالعه نکرده اید. تحصیل شما مربوط به علوم الهى است، شما در سیاست و گرفتن و دادن یک زندگى اجتماعى درگیر نبوده اید. آیا این در ذهن شما این شک را به وجود نمى آورد که ممکن است عواملى در این معادله باشد که شما نمى توانید درک کنید؟
امام خمینی ره: ما معادله جهانى و معیارهاى اجتماعى و سیاسى اى که تا به حال به واسطه آن تمام مسائل جهان سنجیده می شده است را شکسته ایم. ما خود چارچوب جدیدى ساخته ایم که در آن عدل را ملاک دفاع و ظلم را ملاک حمله گرفته ایم. از هر عادلى دفاع مى کنیم و بر هر ظالمى مى تازیم، حال شما اسمش را هر چه مى خواهید بگذارید. ما این سنگ را بنا خواهیم گذاشت. امید است کسانى پیدا شوند که ساختمان بزرگ سازمان ملل و شوراى امنیت و سایر سازمان ها و شوراها را بر این پایه بنا کنند، نه بر پایه نفوذ سرمایه داران و قدرتمندان که هر موقعى که خواستند هر کسى را محکوم کنند، بلافاصله محکوم نمایند. آرى با ضوابط شما من هیچ نمى دانم و بهتر است که ندانم.
صحیفه امام، ج 11، ص. 160، مصاحبه با هفته نامه تایم، سوالات پیشین راجع به گروگانگیری در سفارت و حمایت از شاه بوده است.
زمان: 9 آذر 1358/ 10 محرم 1400
مکان: قم
پیشرفت، با هر تلقی که میتوان از آن متصور بود، همواره مطمح نظر سیاستگذاران، عالمان و حتی اعضای عادی جوامع انسانی بوده است. منطقاً در پاسخ به چیستی پیشرفت، پای باورها، ارزشها و تمایلات افراد به میان میآید[1]. ازاینرو میتوان ارتباط تنگاتنگی میان «باورها، ارزشها و تمایلات سیاستگذاران، عالمان و اعضای جامعه[2]» با «مجموعه فعالیتهایشان در راستای بهبود، پیشرفت یا تکامل» برقرار نمود[3].
یک اجتماع بشری به واسطۀ وجود انواع رویکردها در تلقی اعضایشان از ارزشها یا خیرها، ناگزیر از تعامل با یکدیگر به منظور هماهنگ کردن صریح یا ضمنی تلاشها در جهت معین و مشخصی هستند؛ اما به محض تصور چنین وضعیتی، پرسش از عامل تعیینکننده و شکلدهندۀ این باورها، ارزشها و تمایلات مطرح میشود؛ به راستی چه منبعی صلاحیت تأثیرگذاری و تعیینکنندگی اهداف مورد نظر یک فرد یا جامعه بشری را دارد؟ دین، به عنوان راهنما و سبکی برای زیستن، پاسخی است به این پرسش. براساس چنین تعریفی، یک دین دربردارندۀ اهداف و آرمانهایی است که بیانگر موقعیتی مطلوب برای فرد و جامعه است. مبتنی بر این تبیین، چارچوب مطلوب، خوب یا مناسب از نظر هر فرد یا جامعه را میتوان دین یا بخشی از دین آن فرد یا جامعه تلقی نمود.
به نظر میرسد حتی با وجود تعریف مشخص و وجود اجماع بر گزینش اهداف خاصی به عنوان اهداف یا آرمانهای مطلوب، پرسش دیگری در عرصۀ حرکت در مسیر پیشرفت به وجود خواهد آمد؛ با چه سازوکار و شیوهای میتوان در راستای احراز مقتضیات ارزشها و تمایلات مطلوب و مورد نظر گام برداشت؟ در این عرصه نیز به نظر میرسد باورها و ارزشهای مورد پذیرش فرد یا جامعه تا حد زیادی تعیینکننده است[4].
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت نیز در همین بستر قابل تحلیل است؛ به طور ساده الگویی که نشاندهنده و تصریح کنندۀ باورها و ارزشهای اسلامی بوده[5] و با پیشنهاد چارچوبها و سازوکارهای قابل انتساب به آموزههای اسلامی، مسیری به منظور پیشرفت در پیش راه افراد، با هر نقش و جایگاهی که در ساختار تصمیمگیری عمومی میپذیرند، بگذارد[6].
به نظر میرسد با (1) «تصریح و تأکید بر مؤلفههای مطلوب از منظر تعالیم اسلامی»، (2) «توجه به بایستگیهای لازم توجه در فرایند دستیابی به تحول احسن در افراد و تغییر حیاتبخش ساختارهای اجتماعی از منظر آموزههای اسلامی[7]» و (3) «علم به اولویتها در عرصۀ درک تکالیف فردی و پیادهسازی آنها، با هر نقش و جایگاهی که فرد میپذیرد»، عرصۀ تفکر، عمل و تصمیمگیری برای سیاستگذاران، عالمان و افراد جامعه روشن میشود[8].
همانگونه که اشاره شد، وجود چنین الگویی در تمام جوامع قابل تصور است. هر چند به نظر میرسد ارکان چنین الگوهایی مورد تصریح یا دقت ورزی قرار نگرفته باشد اما به هر حال براساس ارزشهای حاکم بر جوامع و برآیند نظرات عالمان و سیاستگذاران، امکان درک و تصریح چنین الگوهایی دور از ذهن نخواهد بود[9]. متناظراً در یک جامعه اسلامی که افراد، با هر نقش و جایگاهی که میپذیرند، نه تنها تمایل داشته بلکه ناگزیر باید براساس مجموعه مفاهیم، ارزشها و باورهای قابل انتساب به اسلام به زیستن بپردازند[10]. تصریح چنین الگویی تا حد قابل توجهی به نظاممند شدن افکار، تلاشها و باورها میانجامد؛ نظاممند شدن در عرصۀ (1) اهداف و ارزشهای مطلوب و نیز (2) گزینش ابزار و تصمیم مناسب[11].
مطلب زیر را حدود دو ماه قبل ، و البته با عجله، تدوین کرده بودم، پر بیراه ندانستم که هم اکنون در اینجا آن را بیاورم:
در نگاه اقتصادی و البته از دید سیاستگذاری و تصمیمگیری اجتماعی، زن و مرد در جامعه از یک نگاه، ابزارهایی برای دستیابی به وضعیت مطلوب آن جامعه خواهند بود. سیاستگذاری اقتصادی در این زمینه نیز باید به تخصیص مناسب آنها در موقعیتهای تولیدی (به معنای اعم آن) منجر شود. اما به واقع کدام موضع در قبال رویکردِ سیاستگذاران ِکلان به مسألة زن و مرد میتواند درست باشد؟ به راستی همه افکار، نظرات و مکاتب مختلف در این زمینه با یکدیگر اشتراک کامل دارند؟
درک وجود تفاوت در رویکردها به این مسأله، حتی نیاز به اندک ملاحظهای به اصول مورد توجه برخی مکاتب و تحلیلهای عمیق نیز ندارد. مطالعه برخی از نظرات در این زمینه و شنیدن ادعای افراد گوناگون گواه وجود تفاوت در نظرات و اهمیت بخشی به برخی از جنبههاست. فردی میگوید « باید نسبت اشتغال زنان با نسبت اشتغال به تحصیل آنها برابری کند(دکتر روحانی).»، فرد دیگری نیز مدعی است «امروز مدعی حقوق زنان در جهان به ویژه در غرب باشیم(دکتر جلیلی).». یک بار بیان میشود که « اگر زنان نقش برابری در رشد اجتماعی و توسعه دارند، پس باید دارای حقوق و فرصتهای برابری در کنار مردان باشند(دکتر روحانی).» و دیگری بر اینکه نقش اصلی زن، نقش اقتصادی نبوده بلکه هویت اصلی زن در مادر بودن وی است(دکتر جلیلی). کسی گوید « اگر بخواهیم پیشرفت و تعالی کشور را دنبال کنیم هیچ راهی جز حضور زنان در عرصههای مختلف مدیریت کشور نداریم(دکتر عارف).» و فرد دیگر هم بر این باور است که «واقعیت تلخی در جامعه ما وجود دارد وقتی دختران فارغ التحصیل می شوند در میدان کار کم دیده می شوند(دکتر قالیباف).» حال به واقع باید کدام نظر را پذیرفت؟ به دیگر بیان، ملاک تشخیص حرف درست و نادرست در این زمینه چیست؟
با کمی تأمل میتوان گفت که هر جا سخن از باید و نباید است، باید دقت نمود که «هدف» از مجموعه بایدها و نبایدها چیست. با توجه به اهدافِ بایدها و نبایدها، میتوان راجع این بایدها و نبایدها قضاوت نمود. به بیان ساده، باید دید هر جملهای که شامل یک توصیه در این زمینه [و یا هر زمینة دیگری ] است، کجا را هدف قرار داده است.
این هم آشکار است که اهداف هر فرد، هر خانواده، اهداف مورد نظر هر گروه، وضعیت مطلوب و مورد توافق هر جامعه توسط «فضای فکری مورد توافقِ» آن فرد، خانواده، گروه یا جامعه تعیین میشود. پس کلید اصلی در درک « فضای فکری مورد توافق» است. از طرفی دیگر و بنابر فرض مسلمان بودن (به معنای تسلیم بودن در برابر امر الهی)، در ابتدا باید در جستجوی اهداف مورد توجه دین در هر زمینهای رفت. با این رویکرد، مسلمان بودن در نظر و عمل، یعنی نپدیرفتن بایدها و نبایدها مگر آنکه ما را به اهداف مورد نظر دین برساند.
حال کافیست با کمی مراجعه به منابع دینی، دریابیم چه اهداف و چه بایدها و نبایدهایی در مسأله مورد نظرِ این نوشتار وجود دارد. تا این تحقیق اولیه صورت نگیرد، پذیرفتن برخی مطالب که برایمان جذاب به نظر میرسد از پشتوانه منطقی و عقلایی برخوردار نیست. مراجعه به منابع اسلامی نیز برخی ابزارها و اهداف را برای ما به تصویر میکشد که به عنوان نمونه به برخی اشاره میکنیم. [البته ناگفته نماند که متأسفانه جامعه ایرانی به دلیل عدم بیان این موارد و شاید هم عدم اعتقاد برخی مسئولان به کارگشایی دنیایی و آخرتی اسلام، از آنها فاصله گرفتهایم.] گام نهایی این نوشتار هم با مقایسه چارجوب مورد نظر اسلام با مطالب ادعا شده توسط افراد تأیید صلاحیت شده برای ریاست جمهوری اسلامی ایران، بر عهده مخاطب محترم خواهد بود.
1. توجه به اینکه وظیفه و کارکرد اصلی زن از نگاه دین، حفاظت از آرامشگاهی چون خانه و خانواده و نیز تربیت نسلی آگاه، مؤمن و اخلاقمدار بوده و وظیفه مرد نیز تأمین اقتصادی این خانه است. شاید در یک رویکرد اینکه زن به انجام فعالیتی بپردازد که برای خانواده کسب منافع مادی نماید موجبات افزایش تولید در کشور تلقی شود، اما در رویکرد اسلامی تولید و اثربخش یک زن که اولویت اول خود را تعالی همه جانبه خانواده قرار داده قابل مقایسه با فردی که دست به یک فعالیت تولیدی یا خدماتی (حتی آموزش) میزند نیست. (بنابراین باید به دو نکته توجه داشت: اول آنکه از نظر دین اسلام (حال چه در منابع مورد قبول شیعیان و چه اهل سنت) اولویت اولیه و اساسی در تعریف کارویژة زنان، خانواده است. اصالتاً زن موجودی نیست که ویژگیها و روحیاتش با سختیها و فشارهای طبیعی و موجود در اکثر مشاغل سازگاری داشته باشد. ثانیاً در شرایطی که بالاتر از 95 درصد موقعیتهای مورد نظرِ بسیاری از افراد که از یکسانی شرایط و کارکردهای اجتماعی زن و مرد سخن میرانند، بدون همکاری و تعامل[ ِهر چند اندک] با مردان میسر نیست، سمت و سوی توصیهها بیانگر عمق نگرشهاست.)
2. تأکید اسوه حسنه مسلمانان و رحمه للعالمین، رسول اکرم ص و نیز امیرالمؤمنین ع بر اینکه نه تنها نگاه به زنان نامحرم نمیتواند موجبات رضایت خداوند را ایجاد کند، بلکه نگاه زنان به مردان نامحرم نیز به همان اندازه مذموم است. (به عنوان نمونه : «عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ کُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عِنْدَهُ مَیْمُونَةُ- فَأَقْبَلَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ ذَلِکَ بَعْدَ أَنْ أُمِرَ بِالْحِجَابِ فَقَالَ احْتَجِبَا فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ- أَ لَیْسَ أَعْمَى لَا یُبْصِرُنَا قَالَ أَ فَعَمْیَاوَانِ أَنْتُمَا أَ لَسْتُمَا تُبْصِرَانِه»( وسائل الشیعة، 1409 ه ق، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، ج20، ص: 232)و نیز «أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَا تَبْدَءُوا النِّسَاءَ بِالسَّلَامِ وَ لَا تَدْعُوهُنَّ إِلَى الطَّعَامِ فَإِنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ النِّسَاءُ عَیٌّ وَ عَوْرَةٌ فَاسْتُرُوا عِیَّهُنَّ بِالسُّکُوتِ وَ اسْتُرُوا عَوْرَاتِهِنَّ بِالْبُیُوتِ» (الکافی، 1407 ه.ق.، درالکتب الاسلامیه، ج5، ص: 534 و 535)
3. باور به اینکه فضای کارکردی زن و مرد متفاوت بوده و تحت هیچ شرایطی نباید به یکسانی نقشها و موقعیتها و بالتبع شیوه مشارکت و تعاملشان فکر نمود. (دقت در علت این بیان پیامبر اکرم ص که چرا فاطمه س از وی است، جالب به نظر میرسد: «عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّ فَاطِمَةَ قَالَتْ لَهُ فِی حَدِیثٍ خَیْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لَا یَرَیْنَ الرِّجَالَ وَ لَا یَرَاهُنَّ الرِّجَالُ فَقَالَ ص فَاطِمَةُ مِنِّی»( وسائل الشیعة، 1409 ه ق، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، ج20، ص: 232) و یا « أخبرنا عبد الله حدثنی محمد حدثنی موسى قال حدثنا أبی عن أبیه عن جده جعفر بن محمد عن أبیه عن جده علی بن الحسین عن أبیه أن فاطمة بنت رسول الله ص استأذن علیها أعمى فحجبته فقال لها النبی ص لم حجبته و هو لا یراک فقالت یا رسول الله إن لم یرانی فأنا أراه و هو یشم الریح فقال النبی ص أشهد أنک بضعة منی( الجعفریات، مکتبة نینوى الحدیثة: تهران، ص: 95)( دعائم الإسلام، 1385 ه. ق.، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، ج2، ص: 215)( العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، 1408 ه. ق.، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى- ره: قم، ص: 224)» و نیز «عن علی ع أنه قال قال لنا رسول الله ص أی شیء خیر للمرأة فلم یجبه أحد منا فذکرت ذلک لفاطمة ع فقالت ما من شیء خیر للمرأة من أن لا ترى رجلا و لا یراها فذکرت ذلک لرسول الله ص فقال صدقت إنها بضعة منی( دعائم الإسلام، 1385 ه. ق.، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ج2، ص: 215)»)
4. و مهمترین اصل این زمینه اینکه «دین، همه دین است.»
پی نوشت: امروز (5 مرداد ماه 1394) در جایی مطلب زیر را به مطلبی افزودم که در اینجا عیناً نقل میکنم.