لوح سادۀ ارزش ها و تعلقات
امشب یکی از سخنرانیهای امام خمینی ره را شنیدم (تصور میکنم در 21 فروردین سال شصت و ؟؟؟) و با کنار هم آمدن برخی مطالب گذشته در ذهنم، یکی از ایده هایی که به شدت بهش اعتقاد دارم دوباره شکل گرفت، این ایده که هر کس نه لزوماً براساس دلایل و شواهد بلکه براساس آنچه که میخواهد ببیند میبیند. مشابه آنچه که پیش از این راجع به انتخابات ریاست جمهوری نوشته بودم.
امام خمینی ره در این سخنرانی حداقل 7 بار به جای خلیج فارس از خلیج استفاده کرد. حداقل یکی از نوه های امام ره هم هم اکنون از سینه چاکان کروبی هست، کروبی هم که براساس مناظره ای که با احمدی نژاد انجام داده بود (و البته هم گام با غالب طرفداران آنچه مسمی به سبز هستند) با عدم درج صفت فارس برای خلیج مشکل داشت. نوه های امام ره هم که خودشان را ملاک تفسیر دقیق سیره امام ره میدانند. به نظر شما اینجا مشکلی وجود ندارد؟
البته شبیه این موارد در کارهای ما و البته بازیگران عرصه سیاست بسیار است. از طرفی افرادی اعلام میکنند که بر این باورند که «ملاک وضع فعلی افراد است»، از طرف دیگر متخصصان و ملایان همان افراد در عرصۀ مصداق، نه تنها از این گزاره عدول کرده بلکه دقیقاً برعکس آن عمل میکنند. البته بحث فقط سر این گزاره نیست بلکه بحث از تهمتی است که ایشان در ذهن خود به فرد دیگر میزند.
فردی باری میگوید در حد من نیست اوصاف حضرت امام را یکایک بگویم، باری دیگر علیه اندیشه و عمل امام ره عمل کرده و سخن می راند. جالب هم انجاست که سایتی که ارگان رسمی جماران نشین هاست، عملاً تریبون سخنرانی های این فرد است.
البته نکته اصلی راجع به بروز چنین رفتارهای به ظاهر متعارض نیست، منظور من افرادی است که طرفدار و دلسپرده یا علاقمند به چنین افرادی اند. افرادی که طرفدارانشان، صرفاً در آنها میبینند آنچه که در خود دارند.
به نظر می رسد تا حدی تفکر خالی از تناقض یا تعارض به سامان دهی افکار و ایده ها کمک میکند اما باز، همان عینک «قلب مالامال از ارزش و تعلق» است که میبیند، تفکر میکند و تعقل می ورزد. البته نباید نقش تعصب، لجاجت و اسیر مشهورات زمانه شدن را نیز از یاد برد.
در نهایت عبارتی از هگل یافته بودم که به نوعی دقیقاً بیانگر همین ایده است (درست تر آن است این ایده توسط هگل تصریح شده) جمله ای که از یافتن آن بسیار مشعوف شدم (برای مطالعه از صفحه 35 اصل کتاب به اینجا مراجعه کنید):
At no time so much as in our own, have such general principles and notions been advanced, or with greater assurance. If in days gone by, history seems to present itself as a struggle of passions; in our time — though displays of passion are not wanting- it exhibits partly a predominance of the struggle of notions assuming the authority of principles; partly that of passions and interests essentially subjective, but under the mask of such higher sanctions.
اتفاقاً تفألی به حافظ زدم و این رو شد:
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم