محمدجواد رضائی

رواق؛ جستارهایی در باب اقتصاد، فلسفه و سیاست

محمدجواد رضائی

رواق؛ جستارهایی در باب اقتصاد، فلسفه و سیاست

سایت شخصی محمدجواد رضائی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفت شناسی» ثبت شده است

یک آیه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم، ... مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً  وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون [هر کس کار شایسته ‏اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده می داریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام می ‏دادند، خواهیم داد؛ سوره مبارکه نحل، آیه 97]

1. آیا باورها و ارزش‏های درونی افراد از جمله عوامل تأثیرگذار بر حیات اند؟ آیا یکی از مؤلفه های مهم حیات بشر، مجموعۀ باورها،  ارزش‏ ها و تعلقات وی نیست؟

2. آیا یکی از مهم ترین اختلافات در مجموعه باورها و ارزش‏ های افراد، به تلقی شان از کار درست، کار روا، عمل عادلانه و انتخاب صحیح برنمی گردد؟ آیا چنین اختلافی از زمان منقطع شدن نظام مند بشر مدرن از وحی رو به 'کاهش' گذاشته است*؟

3. چگونه ایمان به خداوند می‏ تواند بر مجموعه باورها، ارزش‏ها و تمایلات افراد اثر گذارده و بالتّبَع بر تلقی شان از کار درست، کار روا، عمل عادلانه و انتخاب صحیح نفوذ کند؟

یک حدیث: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: «أَبَى اللَّهُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ» قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ کَیْفَ ذلِکَ‏؟ قَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا [رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند اِبا دارد از اینکه توبۀ بدعت گذار را بپذیرد. عرض شد: ای رسول خدا، چرا چنین است؟ فرمود: زیرا دلش از مِهر آن سرشار شده و رنگ گرفته است؛ اصول کافی، ترجمۀ استادولی، دارالثقلین ج. 1، ص. 138-137]

1. آیا وضع یک ایده از جانب پیشنهاد دهندۀ آن، ولو بدعت باشد، موجب تعلق خاطر وی به آن ایده می شود؟

2.  آیا این باورها، ارزش‏ ها و تعلقات هستند که متأثر از خلق ایده هایند و یا اینکه خلق ایده ها متأثر از باورها، ارزش ها و تعلقات فرد است؟ یا اینکه هر دوی اینها ممکن است؟

3. چه کنیم که آنچه «در نظر داریم، برای دیگران مطرح می‏ کنیم یا آن را تبلیغ می‏کنیم» به گونه ای باشد که مهر و علقۀ خوب بدان تعلق گیرد؟ جز این است که جز از او حرف نزنیم و خود همواره سکوت کنیم؟


*. البته باید در معنای «کاهش» نیز در اینجا کنکاشی صورت گیرد. به واقع کاهش یا افزایش اختلاف را چگونه می‏ توان دریافت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۰
محمدجواد رضائی

شاید برایمان خوشایند باشد که در تبیین یک پدیده، سعی کنید دم دستی ترین تبیین یا فرضیه را مبنای باور یا فکر خود قرار دهیم. اگر هم دقت کنیم، شاید بتوان گفت معمولاً همین‏گونه است. اصلی مشابه همین ایده یا قاعده سرانگشتی کاربردی در مجموعه باورها یا معرفت ما نسبت به پدیده‏ ها با عنوان «تیغ اکام (occam's razor)» مطرح شده توسط ویلیام اهل اوکام (William of Ockham) وجود دارد: پاراگراف زیر را با تغییراتی از وبلاگ دکتر سید حسن اسلامی نقل کرده ام که راجع به این اصل یا قاعده است:

«یکی از ایده‌های محوری اکام که از فلاسفه نومینالیست یا نامگرای معروف به شمار می‌رود، تلاش در جهت حذف عوامل غیر ضروری است که به استره اوکام معروف است و امروزه در علوم به آن اصل صرفه‌جویی (The principle of economy) یا اصل امساک (The principle of parsimony) گفته می‌شود. اکام خود این اصل را این گونه بیان می‌کند: « آنچه را که می‌توان با اصول کمتری  بیان کرد، نباید با اصول بیشتری تبیین گردد. (Entities should not be multiplied unnecessarily)» هرچند این اصل به نام اکام شناخته می‌شود، پیشتر از او نیز جان دانس اسکوتوس و موسی بن میمون بیان کرده‌اند و حتی در آثار ارسطو رد پای آن یافت می‌شود. اما وی آن را با شفافیت کاملی بیان کرد و بر آن نتایجی مترتب کرد که حاصلش پایایی نامش بر این اصل گشت.»

بیانی دیگر از تیغ اکام، براساس لغتنامه وبستر به شکل زیر است:

a scientific and philosophic rule that entities should not be multiplied unnecessarily which is interpreted as requiring that the simplest of competing theories be preferred to the more complex or that explanations of unknown phenomena be sought first in terms of known quantities.

حال شاید بتوان سه پرسش مهم در این باره مطرح کرد: 1. آیا در فرایند نظریه پردازی در علم اقتصاد، یا حتی در سایر علوم و حتی فلسفه، چنین قاعده  ای از جانب نظریه پردازان، به شکل صریح یا ضمنی، مورد توجه بوده است؟ 2. به راستی چرا باید چنین قاعده‏ ای درست تلقی شود؟ آیا این اصل قابل خدشه نیست؟ و  3. ملاک سادگی یا اقتصادی بودن یک تبیین در مقابل تبیین/تبیین‏ های دیگر چیست؟ یا به بیانی دقیق‏ تر، ملاک درک سادگی یا اقتصادی بودن یک تبیین در مقابل تبیین/تبیین ‏های دیگر از جانب ما چیست؟


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۹
محمدجواد رضائی

شاید فهرست نمودن برخی استعمالات قلب در قرآن مجید، چارچوب اولیه ای از کارکرد و ماهیت آن به دست آید (ترجمه آیات برگرفته از ترجمه آیت الله مکارم شیرازی است)؛

1. قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿سوره مبارکه بقره، 97

 (آنها مى‏ گویند: «چون فرشته‏اى که وحى را بر تو نازل مى‏کند، جبرئیل است، و ما با جبرئیل دشمن هستیم، به تو ایمان نمى‏آوریم!») بگو: «کسى که دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست) چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است در حالى که کتب آسمانى پیشین را تصدیق مى‏ کند و هدایت و بشارت است براى مؤمنان.

2. وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ آیَةٍ لاَّ یُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ ﴿سوره مبارکه انعام، 25

پاره‏ اى از آنها به (سخنان) تو، گوش فرامى‏ دهند ولى بر دلهاى آنان پرده‏ ها افکنده ‏ایم تا آن را نفهمند و در گوش آنها، سنگینى قرار داده ‏ایم. و (آنها بقدرى لجوجند که) اگر تمام نشانه‏ هاى حق را ببینند، ایمان نمى‏ آورند تا آنجا که وقتى به سراغ تو مى‏ آیند که با تو پرخاشگرى کنند، کافران مى‏ گویند: «اینها فقط افسانه‏ هاى پیشینیان است!»

3. وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا ﴿سوره مبارکه اسراء، 46

و بر دلهایشان پوشش هایى، تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى و هنگامى که پروردگارت را در قرآن به یگانگى یاد مى‏کنى، آنها پشت مى‏ کنند و از تو روى بر مى‏ گردانند.

4. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن یَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا ﴿سوره مبارکه کهف، 57

چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکّر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود پیش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دلهاى اینها پرده‏هایى افکنده‏ ایم تا نفهمند و در گوشهایشان سنگینى قرار داده‏ایم (تا صداى حق را نشنوند)! و از این رو اگر آنها را به سوى هدایت بخوانى، هرگز هدایت نمى‏شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۷
محمدجواد رضائی

احتمالاً سرگذشت حسین بن منصور حلاج به بیان تذکره الاولیا را خوانده یا شنیده‏ اید. فردی که ابتدا در ذی اهل صلاح و شرع بود ولی بعدها این سخن (انا الحق) از وی پیدا شد. پس از زندان و چوب زدن، او را به پای دار آوردند. پاسخ به برخی پرسش‏ها، توصیه به پیگیری «علم حقیقت» و شعف از بر سر دار رفتن تصویر حاکم بر انتهای زندگی حلاج است.

به او گفتند درباره ما که مریدیم و نیز آن‌ها که مخالف تواند و تو را سنگ خواهند زد چه می‏گویی؟ گفت «ایشان را دو ثواب است و شما را یکی، از آن‌که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت می جنبند و توحید در شرع اصل بُوَد و حسن ظن فرع.» همچنین در آن حال شبلی در همراهی مردم، گِلی به سمت حلاج پرتاب کرد. حلاج آهی کشید. چرا که «از آن‏که آن‌ها نمی‏دانند معذورند، از او سختم می‏آید که می‌داند که نمی باید انداخت.» هنگامی که قصد بریدن زبانش را داشتند، اجازه ایراد سخن گرفت. گفت خداوندا، این مردم را برای رنجی که به خاطرت کشیده‏اند، بی‌بهره نساز. الحمدالله که دست و پایم را در راه تو بریدند. به بیان عطار «نقل است که شبلی گفت آن شب به سر تربت او شدم و تا بامداد نماز کردم. سحرگاه مناجات کردم که الهی این بنده تو بود. ... این بلا با او چرا کردی؟ خواب بر من غلبه کرد. قیامت را به خواب دیدم و خطاب از حق شنیدم که این از آن با وی کردم که سِرّ ما با غیر ما درمیان نهاد.»

هرچند درک یا تفسیر چنین داستان‏هایی سخت است و البته در حد بنده نیست، اما نکته آشکار و ظریفی در این داستان مورد نظر است. عطار در ادامه می‏ نویسد «نقل است که شبلی گفت او را به خواب دیدم. گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد؟ گفت هر دو جمع را بیامرزید؛ آن را که بر من شفقت کرد مرا بدانست و از بهر حق شفقت کرد و آنکه عداوت کرد، مرا ندانست و از بهر حق عداوت کرد. بر هر دو قوم رحمت کرد که هر دو قوم معذور بودند.»

از این نکته دو دریافت به ذهنم می‏آید: (1) چه بسا آنچه اهمیت دارد و البته باید در پی آن باشیم، برخورداری از حجیت یا عذر است. تا جایی که می‏ توانیم، برای انتخاب‏ها و توصیه‏ هایمان به گونه‏ ای عمل کنیم که ‘حدی’ از حجیت را در دل خود احساس کنیم. (2) به واقع اگر این‏طور باشد، چرا باید دست به تکفیر بزنیم آن هم هنگامی که جایی برای تکفیر نیست؟ البته کاملاً قابل قبول است که حد مشخصی از خروج از دین وجود دارد. اگر دینی این حد را مشخص نکرده باشد، موجودیت خود در طی تاریخ را نادیده گرفته است، اما پرسش اصلی اینجاست که چرا اتخاذ مواضع، نظرات، فتاوی و توصیه‏ هایی که لااقل ارائه دهندگانش مدعی بهره ‏گیری از قرآن و سنت هستند، باید موجبات ناراحتی، طرد یا برخورد نامناسب را فراهم آورد؛ البته مشابه همین مسأله در اظهارنظرات خارج از حوزه دین نیز وجود دارد. هرچند مهم آن است که هر کس برای کار خود حجیت داشته باشد، اما باید به این هم توجه کرد که شاید علت تفاوت نظر و دیدگاه، تفاوت در گِل آفرینشمان باشد*؛ پس اندکی تحمل ...


*. (حدیث اول) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَازِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِینَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ الْکَافِرَ مِنْ طِینَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْمُنْکَرِ إِلَّا أَنْکَرَهُ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الطِّینَاتُ ثَلَاثٌ طِینَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ هُمْ مِنْ صَفْوَتِهَا هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ طِینٍ لَازِبٍ کَذَلِکَ لَا یُفَرِّقُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ شِیعَتِهِمْ وَ قَالَ طِینَةُ النَّاصِبِ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَمِنْ تُرَابٍ لَا یَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِیمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِیئَةُ فِیهِمْ (الکافی، ج. 2، ص. 3).

(حدیث دوم) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ النَّبِیِّینَ مِنْ طِینَةِ عِلِّیِّینَ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ وَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ وَ جَعَلَ خَلْقَ أَبْدَانِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ دُونِ ذَلِکَ وَ خَلَقَ الْکُفَّارَ مِنْ طِینَةِ سِجِّینٍ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ فَخَلَطَ بَیْنَ الطِّینَتَیْنِ فَمِنْ هَذَا یَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْکَافِرَ وَ یَلِدُ الْکَافِرُ الْمُؤْمِنَ وَ مِنْ هَاهُنَا یُصِیبُ الْمُؤْمِنُ السَّیِّئَةَ وَ مِنْ هَاهُنَا یُصِیبُ الْکَافِرُ الْحَسَنَةَ فَقُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ وَ قُلُوبُ الْکَافِرِینَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ (الکافی، ج. 2، ص. 2).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۴۹
محمدجواد رضائی

به نظر می‏ آید به منظور درک مجادلات موجود حول اقتصاد اسلامی و بهره ‏‏گیری از موضعی قابل قبول در این وادی، باید به تاریخ ظهور علم اقتصاد مراجعه کنیم. شاید بتوان دریافت که سطح مباحث کنونی در این حیطه، از عمق چندانی برخوردار نبوده و مشکل و یا حداقل آغاز مسأله از جایی دیگر است.

به نظر می ‏رسد یکی از خاستگاه ‏های مهم پیدایش مباحثی در حوزه علم اقتصاد و اقتصاد اسلامی، نیت‏ های افراد و زمینه شکل ‏گیری علم اقتصاد توسط انسان مدرن باشد. انسان مدرن براساس برخی تمایلات، خواسته ‏ها، اهداف یا گزینش ‏ها دست به انجام برخی تعاریف، طبقه‏ بندی‏ ها، انجام تحقیق، آموزش و مهندسی اجتماعی زد که براساس آن‏ها گزاره‏ های مشاهدتی خود را نظاره کرده، نظم و نسق داد و برایشان نظریه ساخت.

اما وجه ممیزه محصولات تلاش این انسان با انسان غیرمدرن چیست؟ چه صفت مشترکی می‏توان برای پیگیری‏های علمی افرادی که آنان را اقتصاددانان یا فیلسوفان اقتصاد سیاسی می‏نامیم، ذکر نمود؟ به نظر می‏رسد خلق و نمو علم اقتصاد بیش از تأثیرپذیری از اموری چون انقلاب صنعتی، پیچیده شدن روابط نهادها و افراد و نیز خلق نهادهای جدید، وام‏دار نهضت روشنگری (Enlightenment) است. نهضتی که پرسش ‏هایی جدید و کاووشگری‏ هایی متفاوت با پیش از خود ارائه نمود. شاید مطالعۀ عباراتی از مقالۀ مستطاب کانت در تبیین ماهیت این نهضت و کنارهم گذاردن آن با مبانی و چارچوب فکری اقتصاددانان در طی تاریخ، بیانگر منظور ما باشد:

نهضت روشنگری

«روشنگری، برون ‏آیی انسان از نابالغیِ به تقصیر خویشتنِ خویش[1] است. نابالغی، ناتوانی از به کاربندی فهم خویشتن بدون هدایت[2] دیگری است. این نابالغی، به تقصیر خویشتن است هرگاه علت آن نه در نبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به کاربندی آن بدون هدایت دیگری باشد. دلیر باش در خردوورزی! ( Sapere aude[3]). «شجاع باش در به کاربندی فهم خویش»، این است شعار روشنگری. تن‌آسایی و ترسویی است که سبب می‏شود بخش بزرگی از انسان‌ها، دیری پس از آنکه طبیعت آنان را از هدایت دیگران رهایی بخشیده [به لحاظ جسمی و طبیعی بلوغ یافته ‏اند]، با رغبت همۀ عمر نابالغ می‏مانند. ازاین‌روست که دیگران چنین ساده و آسان خود را به مقام قیّم ایشان برکشانند. نابالغی آسودگی است. اگر کتابی داشته باشم که برایم اسباب فهم باشد، اگر پیشوایی روحانی[4] باشد که در حکم وجدان من باشد و اگر پزشکی داشته باشم که رژیم غذائی برایم برگزیند و مانند این‌ها، دیگر نیازی نیست که خود را به زحمت اندازم. اگر بتوانم پولی بپردازم، مرا نیازی به اندیشیدن نیست؛ دیگران این کار بی‏ خاصیت آور را برایم انجام خواهند داد. قیّم‏هایی که از سر لطف، نظارت عالیه بر بخش بزرگی از انسان‌ها را به عهده گرفته ‏اند چنان می‌کنند که اینان [انسان‌ها] به سوی بلوغ رفتن را نه فقط دشوار که بسیار خطرناک بدانند. در ابتدا آنان جانوران دستاموز خود را تحمیق کرده و با دقت از برداشتن گام‏ هایی برای خارج شدن از قفسک کودکی ‏شان، همان زندانی که آنان فراهم کرده ‏اند،جلوگیری می‌کنند. آنگاه خطرهایی که اینان را در صورت تلاش به منظور به تنهایی گام برداشتن تهدید می‏کند را نشان می‏دهند. اما این خطرها چندان هم بزرگ نیستند؛ پس از چند بار سکندری خوردن سرانجام راه رفتن را می ‏آموزند. با این حال، نمونه‏هایی از چنین شکست‏ هایی، موجب ارعاب شده و مانع همۀ تلاش ‏های آتی می‏گردد (1963, p 203). ... برای [دستیابی به] این روشنگری به هیچ چیز نیاز نیست مگر آزادی[5]- تازه آن هم به کم ‏زیان ترین نوع آزادی: آزادی در به کاربری عمومی عقل خویش در همه موضوعات[6]. اما از همه‏سو فریاد می‏شنوم که: احتجاج مکن![7] نظامی می‏گوید: احتجاج مکن!-مشق کن! مأمور مالیاتی می‏گوید: احتجاج مکن! -پول بپرداز! پیشوای روحانی می‏گوید: احتجاج مکن! ایمان بیاور! (1963, p 204) ... من بر نکته اساسی روشنگری - برون ‏آیی انسان از نابالغیِ به تقصیر خویشتنِ خویش- اصالتاً در قلمرو مسائل مذهبی پای فشرده‏ام، زیرا که حکم‏روانان ما تمایلی ندارند که نقش قیّم رعایایشان را در علوم و هنرها[8] بازی کنند. همچنین نابالغی در مذهب نه‌تنها زیان‏بارترین است، بلکه ننگین‏ ترین نیز هست (1963, p 207).»[9]

خب! به نظر با فرض بیان شده در مقدمه، (1) در قبال چنین رویکردی چه موضعی می‏توان گرفت؟ (2) چه موضعی باید در قبال تعریف و ارائه گستره ای برای اقتصاد اسلامی گرفت؟ 


[1] Self-imposed Nonage

[2] Guidance

[3] شعاری منتسب به هوراس شاعر رومی.

[4] Pastor

[5] Freedom

[6] Freedom to make public use of one's reason in all matters

[7] Do not argue!

[8] Arts and Sciences

[9] در برگردان این عبارات از ترجمه های آرین‏پور(بار) (1376)و اکرمی (کانت) (1389) الهام گرفته شده است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۲۲:۱۷
محمدجواد رضائی

مهمترین کتاب در حوزه نظریه انتخاب عمومی، محاسبه رضایت (The Calculus of Consent)، با جملات زیر آغاز می‏ شود:

"Political theory has concerned itself with the question: What is the State? Political philosophy has extended this to: What ought the State to be? Political "science" has asked: How is the State organized?

None of these questions will be answered here. We are not directly interested in what the State or a State actually is, but propose to define quite specifically, yet quite briefly, what we think a State ought to be. We shall not pause to argue our case with those who might disagree, nor shall we examine in detail either the existing or some ideal organization of governmental activity." (Buchanan, 1999- 2002, p. 3 تأکیدات از جانب من است)

چنین رویکردی در فرایند نظریه پردازی در علم اقتصاد، بیانگر چیست؟ اینکه رویداد قرارداد اجتماعی در دنیای واقع چگونه میسر است و اصلاً اینکه واقعاً افراد بر اساس نظریات نظریه پردازان دست به توافق می‏ زنند، تا چه حدی برای اقتصاددان مهم است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۸
محمدجواد رضائی

امشب یکی از سخنرانی‏های امام خمینی ره را شنیدم (تصور میکنم در 21 فروردین سال شصت و ؟؟؟) و با کنار هم آمدن برخی مطالب گذشته در ذهنم، یکی از ایده‏ هایی که به شدت بهش اعتقاد دارم دوباره شکل گرفت، این ایده که هر کس نه لزوماً براساس دلایل و شواهد بلکه براساس آنچه که می‏خواهد ببیند می‏بیند. مشابه آن‏چه که پیش از این راجع به انتخابات ریاست جمهوری نوشته بودم.

معرفت شناسی

امام خمینی ره در این سخنرانی حداقل 7 بار به جای خلیج فارس از خلیج استفاده کرد. حداقل یکی از نوه‏ های امام ره هم هم اکنون از سینه چاکان کروبی هست، کروبی هم که براساس مناظره ‏ای که با احمدی نژاد انجام داده بود (و البته هم گام با غالب طرفداران آنچه مسمی به سبز هستند) با عدم درج صفت فارس برای خلیج مشکل داشت. نوه‏ های امام ره هم که خودشان را ملاک تفسیر دقیق سیره امام ره می‏دانند. به نظر شما اینجا مشکلی وجود ندارد؟

البته شبیه این موارد در کارهای ما و البته بازیگران عرصه سیاست بسیار است. از طرفی افرادی اعلام می‏کنند که بر این باورند که «ملاک وضع فعلی افراد است»، از طرف دیگر متخصصان و ملایان همان افراد در عرصۀ مصداق، نه تنها از این گزاره عدول کرده بلکه دقیقاً برعکس آن عمل می‏کنند. البته بحث فقط سر این گزاره نیست بلکه بحث از تهمتی است که ایشان در ذهن خود به فرد دیگر میزند.

فردی باری می‏گوید در حد من نیست اوصاف حضرت امام را یکایک بگویم، باری دیگر علیه اندیشه و عمل امام ره عمل کرده و سخن می راند. جالب هم انجاست که سایتی که ارگان رسمی جماران نشین ‏هاست، عملاً تریبون سخنرانی‏ های این فرد است.

البته نکته اصلی راجع به بروز چنین رفتارهای به ظاهر متعارض نیست، منظور من افرادی است که طرفدار و دلسپرده یا علاقمند به چنین افرادی اند. افرادی که طرفدارانشان، صرفاً در آنها میبینند آنچه که در خود دارند.

به نظر می رسد تا حدی تفکر خالی از تناقض یا تعارض به سامان دهی افکار و ایده ‏ها کمک می‏کند اما باز، همان عینک «قلب مالامال از ارزش و تعلق» است که می‏بیند، تفکر می‏کند و تعقل می ‏ورزد. البته نباید نقش تعصب، لجاجت و اسیر مشهورات زمانه شدن را نیز از یاد برد.

در نهایت عبارتی از هگل یافته بودم که به نوعی دقیقاً بیانگر همین ایده است (درست تر آن است این ایده توسط هگل تصریح شده) جمله ‏ای که از یافتن آن بسیار مشعوف شدم (برای مطالعه از صفحه 35 اصل کتاب به اینجا مراجعه کنید):

At no time so much as in our own, have such general principles and notions been advanced, or with greater assurance. If in days gone by, history seems to present itself as a struggle of passions; in our time — though displays of passion are not wanting- it exhibits partly a predominance of the struggle of notions assuming the authority of principles; partly that of passions and interests essentially subjective, but under the mask of such higher sanctions.

  

اتفاقاً تفألی به حافظ زدم و این رو شد:

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست       نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ‏ایم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۵۸
محمدجواد رضائی